[1]  این مطلب از کتاب تاریخ فرشته  مقاله دوازدهم بخش مشایخ چشتیه هندوستان نقل گردیده است. 

نام اصلی او ابوالحسن است و پدرش امیر سیف الدین محمود از میرزادهای هزاره بلخ است، در جوانی فراش می بود، در فترت چنگیز خان به هندوستان آمده در سلک امرا منتظم گردید و امیر خسرو در قصبه مومن آباد که درین عصر به بتپالی شهرت دارد تولد یافت و در هشت سالگی چنانکه ذکر کرده شد در خدمت پدر و برادران بعد سلطان غیاث الدین  بلبن بشرف خدمت شیخ نظام اولیا مشرف گشته مرید گشت و چون نه ساله شد امیر سیف الدین محمود که هشتاد و پنج سال عمرش بود در یکی از معارک کفار شربت شهادت چشید و عزالدین علی شاه قایم مقام او گردید. امیر خسرو مرثیه پدر گفته ( بیت ) سیف از سرم گذشت دل من دو نیم شد ، دریای ماروان شد و دُر یتیم ماند، و بعد از شهادت میر سیف الدین جد مادری امیر خسرو عمادالملک که از اعیان عصر خود بود صدو سیزده سال عمر داشت و صف او در عزت الکمال مرقوم است تربیت او کرده چندان التفات و توجه نسبت باو بجای آورده که از فضلای و دانشمندان گشت. روزی شیخ نظام اولیا با اصحاب خود از بازار میگذشت و امیر خسرو که در عنفوان جوانی بود نیز همراه بود، خواجه حسن شاعر که حسن جمال وافر و فضل و دانش کامل داشت در دوکان خبازی نشسته بود چون چشم امیر خسرو بروی افتاد منظری دید زیبا  و حرکات موزون و دلربا مرغ دلش گرفتار شد نزدیک دوکان شده پرسید نان چگونه میفروشی حسن گفت نان در پله ترازوی می نهم و خریدار انرا میفرمایم که زر در پله دیگر گذارند هر گاه زر گران تر آید مشتری را راهی می نمایم ،امیر خسرو گفت اگر خریدارمفلس باشد مصلحت چیست گفت درد و نیاز هم عوض زر میستانم امیر خسرو از حسن کلام حسن حیران ماند و کیفیت حال بشیخ عرض کرد خواجه حسن را نیز درو طلب دامن گیر شده و درانزودی ترک دکان کرده اگر چه آنوقت مرید شیخ نشد اما بیشتر از اول بکسب علوم و کمالات ظاهری مشغول گشته بخانقاه شیخ متردد گردید در میان او و امیر  خسرو محبت و الفت تمام بهم رسیده هر دو نوکری شاهزاده سلطان محمد بن سلطان غیاث الدین بلبن وقت حکومت ملتان اختیار نمودند ، امیر خسرو مصحف دار شد و خواجه حسن دوات دار و چون محمد سلطان بدهلی آمد و هر دو عزیز از خدمت شهزاده فراغ می یافتند اکثر اوقات در ملازمت یکدیگر بسر می بردند رفته رفته عاشقی و معشوقی ایشان شهرت یافت صاحب غرضان بعرض شهزاده رسانیدند که  همه خلق ایشان را بر زبان گرفته از اهل ملامت میدانند قابل خدمت نزدیک نیستند امیر خسرو در آنوقت غزلی که مطلعش این است گفت (بیت) زین دل خودکامکار من برسوائی کشید – خسرو فرمان دل بردن همین بار آورد – محمد سلطان حسن را از مصاحبه امیر خسروا منع فرمود اما چون رشته محبت میان ایشان استحکام تمام داشت برآن منع سودی مترتب نشد محمد سلطان اعتراضی شده درین دفعه تازیانه چند بر حسن زد و باو هماندم اینخبر رسیده تعجب نمود یکی از حضار که بر حقیقت کار مطلع بود معروض داشت که محبت مجازی ایشان بزیور حقیقت آراسته شده است و جمال حال اینها بخال عفت و صلاح پیراسته محمد سلطان کس فرستاده امیر خسرو را طلب نمود و پرسید که محبت شما از شائبه هوا مبراست یا نه جواب داد که دوئی از میان ما رخت بر بسته شهزاده گواه طلبید خسرو دست از آستین برآورد گفت ( مصراع ) گواه عاشق صادق در آستین باشد  محمد سلطان دید که اثر تازیانه بر همان موضع که بر حسن رسید بود بر دست امیر خسرو ظاهر است پس سکوت اختیار نمود و امیر خسرو فی الفور این رباعی بخواند (بیت ) عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست – تا کرد مر تهی و پر ساخت ز دوست – اجزای وجودم همگی دوست گرفت – نامی است مرا بر من و باقی همه اوست – در آن وقت که چون نسیم عالم تحقیق بر ریاض امید او وزیده عالم و مافیها در نظر همتش خسی نمود از ملازمت استعفا جست لیک محمد سلطان مرخص نساخت و بعد از انکه محمد سلطان در ملتان بدرجه شهادت رسید امیر خسرو بدهلی آمده ملازم امیر علی جامدارشد و مدايح او در دیوان امیر خسرو بسی مذکور است و بعد ازو مقرب سلطان جلال الدین خلجی گشته مانند برادر و پدر از امرا گردید و تا عهد سلطان قطب الدین هر یک از پادشاهان که بر تخت نشست امیر خسرو را معزز داشته در جرگۀ امرا نگاه میداشت و سلطان غیاث الدین تغلق که تغلق نامه نامی بنام اوست امیر خسرو را بیش از دیگران عزت میداد و در سفر بنگاله که همراه بود هنگام مراجعت سلطان برای کاری در لکنوتی ماند و در ان اثنا شنید که حضرت شیخ نظام اولیا برحمت حق پیوست بنابر ان بی تاب گشته ایلغار نمود و بر سر مزار آن حضرت حاضر شده جهة ترویح روح پر فتوحش بفقراء و مساکین داد وترک خدمت سلطان کرده مجرد شد و جامه سیاه ماتمیانه پوشیده بر سر قبر وی ساکن گشت و بغم و انده مبتلا گشته اوقات گذرانیده بعد شش ماه از فوت شیخ در شب جمعه بیست و نهم ماه ذی قعده سنه خمس و عشرین و سبعماتیه بجوار رحمت ایزدی پیوست و در همان حظیره پایان مرشد خود مدفون گشت. گویند شیخ بارها گفته بود که خسرو بعد من چندانی نخواهد زیست چون رحلت کند پهلوی من دفن کنید که او صاحب اسرار من است و من بی او قدم در بهشت ننهم و اگر جایز بود و اگر جایز بودی که دوکس را در یک قبر گذارند وصیت کردمی که او را در قبر من دفن نمائید تا هر دو یکجا باشیم. خسرو فوت شد خواستند که بموجب وصیت پهلوی قبر شیخ درون گنبد دفن کنند یکی از خواجه سرایان که منصب امارت داشت و مرید شیخ بود مانع شدکه بر بعض مریدان قبر شیخ و خسرو مشتبه خواهد شد پس او را در پایان پای شیخ برچیوتره  یاران مدفون ساختند ودر تذکرة الاتقیا مسطور است که خسرو نسبت با استادان ماضیه زمان طعن گشودی و خصوص در انوقت که خمسه نظامی را جواب می گفت و سلطان المشایخ از گشودن زبان طعن و رنجاندن باطن ایشان منع کردی و خسرو در جواب گفتی که در پناه شما ام آسیبی بمن نرسد قضا را وقتی که این (بیت) بگفت کوکبه خسرویم شد بلند – غلغله در گور نظامی فکند – تیغ برهنه حواله خسرو شد خسرو نام شیخ و شیخ فرید بر زبان آورد آسیبی پیدا شده سر استین بدم تیغ داد و تیغ از آن گذشته بر درخت کُناری که در انجا بود رسید و خسرو بخدمت شیخ آمده خواست اظهار آن قال نماید شیخ سر استین برو نمود. شیخ آذری در جواهر الاسرار آورده که شیخ سعدی درنهایت پیری از شیراز جهة دیدن امیر خسرو بهندوستان آمده در شعر حق استادی برو گذاشته امیر خسرو نیز اعتقاد فراوان دارد و این بیت شعر از انست – خسرو سرمست اندر ساغر معنی بر تحت – شیره از خمخائه سعدی که در شیراز بود – و جای دگر گفته – جلد سخنم دارد شیرازه زشیرازی – گویند شیخ نظم بارها گفته بود که خدا مرا بسوز سینه این ترک بخشد و خسرو در مدح او گفته و این دو بیت از انست – جد از خانقاه او بتقدیم – حطیم کعبه را ماند بتعظیم – ملک کرده بسقفش اشیانه – چو اندرسقفها گنجشک خانه – در بعض کتب بنظر آمده که ریاضت او درجه اعلی داشت با وجود شغل امارت چهل سال بصوم دهر گذارانیده و صحبت خضر دریافته التماس لعاب دهان نمود خضر گفت آن دولت نصیب سعدی گشته امیر خسرو بملازمت شیخ نظام الدین رسیده حقیقت آن معروضداشت شیخ آب دهان خود را در دهان او انداخت و برکات آن بحدی ظاهر شد که نود و دو کتاب در سلک نظم کشید مشهور است که امیرخسرو در بعضی از تصانیف خویش مرقوم قلم بدیع رقم گردانیده که اشعار من از پانصد هزار کمتر و از چهارصد هزار بیشتر است و منقول است که گفت نوبتی در دلم گذشت که تخلص من باهل دول نسبت دارد چه روی که تخلصم بفقرا منسوب بودی تا در عرصه قیامت مرا بان نام خوندندی و حضرت شیخ اینمعنی را دریافته گفت در وقت صالح برای تو نامی خواسته خواهد شد و بعد از چند گاه مرا چنین مکشوف شده که ترا در صحرای محشر محمد کاسه لیس خواهند خواند مدت عمرش هشتاد و چهارسال بود.