محمدصلی الله علیه و آله و سلم نور حق و اولين خلق
قسمت سوم : تطبيق بين احاديث
روايات در اينكه خداوند اول چه چيزي را خلق كرده است، اختلاف دارند. آيا او نور پيامبر (•) يا عقل يا قلم يا غير اينها مي باشد. پس توجه مي نمائيم كه بزرگان محدثين و اولياء از بزرگان شهود چگونه اين روايات را جمع نموده اند.
شيخ سيدعبدالقادر گيلاني رحمه الله تعالي كه علامه ابن تيميه نيز او را به بزرگي نقل نموده است، در مقدمه بحث در بيان شروع خلقت ميگويد: بدانكه خداوند، اول روح محمد (•) را از نور جمالش خلق نمود. همانطور كه خداوند مي گويد: «خلقت روح محمد (•)من نور وجهي»؛ روح محمد(•) را از نور وجهم خلق نمودم. همانطور كه پيامبر (•) مي فرمايد: «أول ما خلق الله روحي و اول ما خلق الله القلم و اول ما خلق الله العقل»؛ اول چيزي كه خداوند خلق نمود، روح من است و اول آنچه كه خداوند خلق كرده، نور من است و اول چيزي كه خداوند خلق كرد، قلم است و اول چيزي كه خداوند خلق كرد، عقل ميباشد. منظور از همه اينها يكي است و آن حقيقت محمديه است، لكن نور ناميده شده چون ازتاريكي هاي جلاليه پاك است همانطور كه خداوند مي فرمايد: «قدجاءكم من الله نور و كتاب مبين» و عقل ناميد چون او درك كننده كليات است و قلم ناميد چون او علم را نقل مينمايد همانطور كه قلم در عالم حروف، سبب نقل علم ميباشد.
پس روح محمديه خلاصه وجود و اول كائنات و اصل آن مي باشد همانطور كه پيامبر عليه الصلوه و السلام مي فرمايد: «أنا من الله و المومنون مني»؛ من از خدايم و مومنين ازمن هستند. و خداوند همگي روحها در عالم لاهوت و در احسن التقويم را از او خلق كرده است و او نام همه انسانها در آن عالم و جايگاه اصلي است و هنگامي كه چهار هزار سال گذشت عرش را از نور ذات محمد (•) خلق كرد و باقي موجودات را از او. (سرالاسرار في مايحتاج اليه الابرار (چاپ لاهور ص 14-12).
30- علامه بدر الدين محمود عيني (م 855 هـ) تعدادي روايت مثل «أول ما خلق الله القلم و أول ما خلق الله النور و الظلمه و اول ما خلق الله نور محمد (•)» را بر شمرده سپس در حالي كه خواسته جمع بين اينها بوجود آورد، گفته است كه: جمع بين اين روايتها اين است كه اول بودن در اينجا نسبي است و منظور از هر آنچه كه درباره او گفته شده اول است، به نسبت به ما بعد خود مي باشد (عمده القاري- بيروت 15/109).
31- در مواقف آمده كه :حكماء گفته اند كه اول چيزي كه خداوند خلق كرده است، عقل است. همانطور كه به طور صريح در حديث آمده است. سيد سند شريف علي بن محمد جرجاني (م 816 هـ) در شرح خود ميگويد: بعض اينان گفته اند، جمع بين اين روايت و روايات ديگري كه بيان ميدارد: «أول ما خلق الله القلم و أول ما خلق الله نوري» اين است كه اول مخلوق به اعتبار اينكه تنها است، ذات او و مبدا او تعقل ميشود و به عقل نامگذاري ميشود و از جهت اينكه او واسطه در خلقت ساير موجودات و روح علوم ميشود، قلم ناميده است از جهت اينكه واسطه در افاضه نور نبوّت مي شود نور براي سيدانبياء ناميده ميشود. شرح مواقف (چاپ قم، ايران 7/204)
32- امام علامه ملاعلي قاري مي گويد: پس دانسته شد كه اول همه اشياء بطور مطلق، نور محمدي است. سپس آب و عرش و قلم پس اول دانستن غير نور پيامبر، ازباب اول بودن اضافي است (المورد الروي ص 44)
33- علامه نورالدين ملاعلي قاري مي گويد: ابن حجر گفته روايات در اول مخلوقات اختلاف دارند و حاصل آن روايات اين است كه همانطور كه در شرح شمائل ترمذي توضيح داده ام اول مخلوقات نوري است كه از او پيامبر (•) خلق شده سپس آب و عرش. (مرقاه المفاتيح- چاپ ملتان 1/146)
34- و همچنين گفته كه اول مخلوقات، نور محمدي است همانطور كه در «المورد للمولد» بيان داشته ام (مرقاه المفاتيح 1/166)
35- و در صفحه بعد مي گويد: اول بودن از امور اضافي است. پس تاويل مي شود كه هر يك از اينها كه نقل شد (قلم، عقل و نور و روح و العرش) قبل از آنچه كه جنس او باشد، خلق شده است. يعني قلم قبل از جنس قلم ها و نور او قبل از نورها خلق شده و اطلاق اول بودن به هر يك از اينها بشرط قيدي مي باشد مثلا گفته مي شود: اول معاني اينچنين است و اول نورها چنين است و از جمله اين روايت است كه «أول ما خلق الله نوري» و در روايت ديگر «روحي» آمده كه معني هر دو يكي است كه روح نوراني مي باشد يعني اول چيزي كه خداوند از روحها خلق كرده،روح من است و اين كلام او كه گفته «كنت نبيا و آدم بين الروح و الجسد»: من پيامبر بودم در حالي كه آدم بين روح و جسم بود. (مرقاه المفاتيح (1/167)
36- و در جاي ديگري گفته است كه: نام پيامبر ما (•) در ذكر مقدم شد. بخاطر اينكه در رتبه و در وجود مقدم است بدليل روايت «أول ماخلق الله روحي» و روايت «كنت نبيا و آدم بين الروح و الجسد» (مرقاه المفاتيح 1/194)
37- و همچنين ميگويد : اما نور پيامبر (•) كه در نهايت واضح بودن در شرق و غرب است و اول چيزي كه خداوند خلق كرده است نور او است و در كتاب به نور نامگذاري شده و در دعاء پيامبر (•) آمده است كه «اللهم اجعلني نوراً»؛ خداوندا مرا نور قرار ده. لكن اين نور ظهوري ندارد مگر در چشمان اهل بصيرت كه آن نور چشمها را نابينا نمي گرداند و لكن قلبهائي كه در سينه ها است را نوراني مي نمايد. (الموضوعات الكبير، دهلي ص 86)
38- علامه نجم الدين رازي (م 654 هـ) احاديثي را كه در آنها «أول ما خلق الله القلم» و «أول ما خلق الله العقل» و «أول ما خلق الله روحي» آمده را نقل كرده سپس وجه جمع كردن اين روايات را بيان داشته كه اين احاديث سه گانه مورد قبول بوده و مصداق هر سه، يكي است و بسياري از مردم در اين عبارت «اول ما خلق القلم» متحير مانده اند كه آن چگونه است؟ او روح محمد (•) است. (مرصاد العباد- فارسي چاپ ايران ص 30)
39- امام مجدد الف ثاني نامه اي را به شيخ حسن دهلوي نوشته و در آن آورده است كه :حقيقت محمديه (صلوات الله عليه) ظهور اول و حقيقت حقايق است يعني اينكه ساير حقايق چه براي انبياء و يا ملائكه باشند مثل سايه براي او هستند و او اصل حقايق است و پيامبر (•) فرموده كه «أول ما خلق الله نوري و خلقت من نورالله و المومنون من نوري» كه حتما او واسطه بين ساير حقايق و خداوند مي باشد و محال است كه كسي به مقصود برسد بدون اينكه او را واسطه قرار دهد .
(مكتوبات امام رباني- فارسي- چاپ سعيديه، لاهور- دفتر سوم، جزء نهم ص 153)
40- امام علامه عبدالوهاب شعراني (م 973 هـ) مي گويد: اگر گفته شود كه در حديثي آمده «أول ما خلق الله نوري» و در روايت ديگر آمده «أول ما خلق الله العقل» چه طور جمع مي شوند؟ جواب داده ميشود كه معني هر دو يكي است. چون حقيقت محمد (•) گاهي به عقل اول و گاهي به نور تعبير مي شود- «اليواقيت و الجواهر» (مصطفي البابي، مصر، چاپ 1378 هـ) 2/20)
41- شيخ عبدالكريم گيلاني (م 805 هـ) مي گويد: به اين مطلب فهميده مي شود كه اين سه معني (عقل ، قلم و روح نبيك) يكي هستند و اختلاف اين سه از جهت تعبير مي باشد پس پيامبر (•) اول موجودي است كه خداوند بدون واسطه خلق كرده است و اين روح محمدي است كه عقل اول ناميده شده كه ظاهر كننده ذات در وجود مي باشد (يوسف بن اسماعيل نبهاني: جواهر البحار 4/220)
42- علامه حسين بن محمد بن حسن ديار بكري (م 966هـ)مي گويد: حالت جمع بين اين روايات مختلفي كه بيان شد بر فرض صحيح بودن آنها اين است كه اول حقيقي، نور پيامبر (•) مي باشد و اول بودن در عقل و قلم اضافي است يعني اول مخلوق از مجردات، عقل و از اجسام، قلم مي باشد. … و اهل تحقيق مي گويند كه منظور از اين روايتها يك چيز است و لكن از لحاظ نسبت و اعتبار به عبارت متعدد هستند. (تاريخ خميس – بيروت) 1/19/18)
43- امام منطقيون سيد زاهد هروي مي گويد:بدانكه علم تفصيلي داراي چهارمرتبه مي باشد اول آن مرتبه اي است كه به قلم و نور و عقل در شريعت و عقل كل در نزد صوفيه و عقول در نزد فلاسفه تعبير ميشود (حاشيه علي حواشي ملاجلال، چاپخانه يوسفي، لكنو ص 96)
44- علامه محمد اقبال شاعر ملي پاكستاني مي گويد: لوح بهي تو، قلم بهي تو، تيرا وجود الكتاب ، گنبد آبگينه رنگ ،تيري محيط مين حباب (كليات اقبال – اردو (شيخ غلام علي، لاهور ص 405) يعني تو لوح و تو قلم و وجود تو كتاب است و قبه اي مثل فلك در اطراف تو حباب است.
اين عبارت هاي روشن و صريح جائي براي شك باقي نمي گذارد كه حديث نور، حسن، صالح و مقبول در نزد علماء امت است و فقط كساني كه خداوند بصيرت آنان را كور كرده است آنرا انكار مي نمايند، خداوند مي فرمايد «و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور (24)
اشكال دوم
احسان الهي ظهير مي گويد: آيا تلقي امت به قبول روايتي آن را به جايگاهي مي رساند كه بررسي سند آن لازم نباشد؟ (25).
جواب: ما مقام قبول كردن حديثي را در نزد علماء بيان مي كنيم.
1ـ شيخ الاسلام حافظ ابن حجر عسقلاني (م 852 هـ) مي گويد: حديثي كه شيخان (بخاري و مسلم) در كتب صحيح خود نقل كردهاند مفيد علم است با اينكه به حد تواتر نرسد چون همراه باقرائن است كه از جمله اين قرائن مقبول بودن اين دو كتاب در نزد علماء است سپس مي گويد اين تلقي بتنهائي در فايده علم از بسياري از موارد ديگر قوي تر است(26) اين عبارت صريح امام عسقلاني مي باشد كه قبول كردن علماء بيشتر از راههاي ديگر كه به حد تواتر نمي رسد مفيد علم و يقين است .
2ـ از علي و معاذبن جبل Y نقل شده: قال رسول الله (•) اذا أتي أحدكم الصلوه و الإمام علي حال فليصنع كما يصنع الإمام» در موقعي كه كسي از شما براي نماز برود و امام را در حال خواندن نماز ببيند مثل امام انجام دهد، ترمذي اين روايت را نقل كرده و گفته كه اين حديث غريب است و كسي را نديده ام كه اين را اسناد دهد مگر با اين سند، و گفته كه عمل بر اين روايت توسط اهل علم انجام مي گيرد: نووي گفته است كه سند اين روايت ضعيف است.
علامه ملاعلي قاري مي گويد: ترمذي تقويت اين حديث رابا عمل اهل علم به آن اراده داشته است (27) در نقل ازعلماء و بزرگان حديث در مورد حديث جابر بن عبدالله انصاري Y آورده شد كه علماء به آن اعتقاد داشته و دليلي بر رد اين روايت نيست.
حافظ صلاح الدين يوسف مدير مجله هفتگي الاعتصام در لاهور در حالي كه سخن او حاكي از جسارت فرد خاطي است مي گويد . علامه قسطلاني نويسنده كتاب المواهب (م 923 هـ) از بزرگان قرن نهم و دهم در حالي كه فاصله بين او و پيامبر (•) نه قرن است و كسي كه سندش به پيامبر (•) متصل نيست و روايتش بدون سند قابل قبول نيست بلكه از درجه اعتبار ساقط است پس روايت نقل شده در اين سوال داراي اساسي نيست و بيان آن گناه بزرگي است .(28)
امام قسطلاني بتنهايي حديث جابر Y را از مصنف حافظ عبدالرزاق نقل نكرده است بلكه بسياري از بزرگان محدثين و اولياء عارف آن را نقل كرده اند همانطور كه عبارات آنان در صفحات قبل نقل شد و گنهكار شمردن بيان كنندگان اين حديث همانطور كه مدير الاعتصام به آن فتوي داده است خود داخل در گنهكاري است .
و از چيزهائي كه تعجب بر ميانگيزد اين است كه كتاب المصنف امام عبدالرزاق در نزد اينان مورد قبول است و آيا در موقعي كه محدثين مورد اطمينان روايتي از آن را نقل نمايند ميگويند كه اين حديث تا موقعي كه سند آن به پيامبر (•) متصل نباشد مورد قبول نيست؟ بنابراين اگر مثلاً روايتي را كه امام بخاري در صحيح نقل كرده است آيا صحيح است كه به او گفته شود اين حديث را قبول نمي كنيم تا موقعي كه اتصال سند آن از شما تاپيامبر (•) براي ما معلوم نگردد و اين مطلب قطعا صحيح نيست و سزاوار توجه نمي باشد پس معني اينكه مي گوئيم قسطلاني از بزرگان محدث مي باشد چيست در حالي كه در نزد شما اطميناني به نقل حديث توسط او نميشود.
اشكال سوم
احسان الهي ظهير ميگويد : بريلوي در رساله صلات الصفا روايت موضوعه باطلي را نقل كرده است و آن را به حافظ عبدالرزاق نسبت داده كه آن را در كتاب مصنف خود نقل كرده است در حالي كه آن روايت در آن كتاب يافت نمي شود . (29)
مي گويم امام محمد رضا در نسبت دادن اين حديث به حافظ عبدالرزاق تنها نيست بلكه تعداد بسياري از علماء و محدثين و بزرگان عرفان اين روايت را به عبدرزاق نسبت داده اند كه عبارات آنان نقل شد پس اين سخن كه اين حديث موضوع و باطل است اين سخن كسي است كه در مورد حديث هيچ تبحري و آشنائي ندارد. اما اينكه كتاب مصنف چاپ شده و در آن اين حديث يافت نشده به مطلب ضرري نمي رساند چون كسي كه چاپ و نشر آنرا بعهده داشته اعتراف مي نمايد كه بر نسخه كامل از كتاب المصنف دسترسي پيدانكرده و اين عبارت او در اول كتاب طهارت ميباشد. توجه: نسخه هائي از كتاب كه ما بر آن دست يافتهايم . چه افست و چه خطي و بر آن اعتماد نموديم همگي ناقص بوده اند مگر نسخه ملا در آستانه كه به نسبت به ديگر نسخه ها كامل است مگر اينكه اول آن و در اول جلد پنجم قسمتهايي نيست. (30) و خواننده محترم ميداند شخصي كه نسخه كامله از كتاب مصنف در نزدش نيست آيا برايش جايز است كه بگويد اين حديث موضوع مي باشد چون آن روايت در نسخه ناقص چاپ شده موجود نمي باشد علي رغم اينكه بزرگان علم د رتاريخ اسلامي آن را قبول داشته و به آن حديث اعتماد كرده و آن را به كتاب مصنف نسبت داده اند و شكي نيست كه اين گفتار بزرگان درست و نقلشان داراي اعتبار است.
اشكال چهارم
امامي از امامان غير مقلدين ، مولوي داود غزنوي بر روايت جابر رضي الله ايرادي به اين مضمون گرفته است كه : اما اين سخن كه پيامبر (•) از نوري كه از ذات خداوند سبحانه است خلق شده فقط جهل نيست بلكه آن كفر صريح است چون معني آن اينست كه نور ذات خداوند ماده خلقت پيامبر (•) مي باشد و او جزئي از ذات خداوند است نعوذ بالله از اين سخن كه در نزد عقل و شرع باطل است و همچنين اگر خداوند نور خودش را تقسيم نمايد و از آن وجود پيامبر (•) را خلق كند معاذالله لازم مي آيد كه جزئي از نور ذات الهي كم شود. (31) در حديث جابر Y آمده است كه «إن الله تعالي قد خلق نور نبيك من نوره»؛خداوند تعالي نور پيامبرت را از نور خودش خلق كرده است) شيخ غزنوي گمان كرده كه كلمه من در اينجا من تبعيضيه است و معني حديث اين است كه نور پيامبر (•) جزئي از نور ذات خداوند و بعضي از ذات ميباشد و فكر نكرده كه كلمه من براي معاني غير تبعيض نيز آمده است و در حقيقت كلمه من در اينجا بمعني ابتدائيه اتصاليه است كه معني حديث اين مي شود نور پيامبر (•) از نور خدا خلق شده و واسطه ديگري وجود ندارد و كسي ازمسلمانان قائل به جزء بودن آن نور نيست. علامه زرقاني مي گويد: «نور نبيك من نوره» نور پيامبرت از نور او است: يعني از نوري كه ذات او است نه اينكه آن نور ماده است و نور او از آن خلق شده است، بلكه به اين معني است كه اراده به آن تعلق داشته و در وجود او واسطه اي نيست(32) و بعد از اين توضيح هر دو اشكال شيخ غزنوي رفع شده: امام احمدرضا بريلوي مي گويد كه كسي از مسلمانان اعتقاد ندارد كه نور پيامبر (•) يا چيز ديگري عين و يا جزء ذات خداست كه شكي نيست اين عقيده كفر و ارتداد است (33) : خداوند مي فرمايد «إنما المسيح عيسي بن مريم رسول الله و كلمته القاها الي مريم و روح منه» (34) مسيح، عيسي بن مريم ، فقط پيامبر خدا و كلمه او است كه آن را به سوي مريم افكنده و روحي از جانب او است .
علامه سيد محمود الوسي در تفسير اين آيه مي گويد: من تبعيضه نيست همانطور كه مسيحيان اعتقاد دارند بلكه براي ابتداء غايت بطور مجاز مي باشد و حكايت شده كه پزشك مسيحي ماهري در دربار هارون الرشيد از علي بن الحسين واقدي مروزي سوال كرد كه در قرآن شما آيه اي است كه دلالت دارد حضرت عيسي (Z) جزئي ازخداست و آيه «انما المسيح عيسي بن مريم رسول الله و …» را تلاوت كرد. واقدي در پاسخ اين آيه را خواند «و سخرلكم ما في السموات و ما في الارض جميعا منه».
و گفت در اين هنگام لازم است كه همه اشياء جزئي از خدا باشند، آن پزشك مسيحي مسلمان شد و هارون الرشيد بسيار خوشحال شد و به واقدي هديه اي داراي قيمت داد (35). پزشك مسيحي معني اين آيه را فهميد و مسلمان شد ، سپس نگاه كن آيا مخالفين معني اين حديث را مي فهمند و تسليم مي شوند يا نه؟
اشكال پنجم
احسان الهي ظهير مي گويد : چگونه است در حالي كه ظاهر روايت با نص قرآن و احاديث ثابت كه به بشر بودن پيامبر (•) اشاره دارد در تعارض و با واقع نيز معارض است. چون پيامبر (•) در خانه عبدالله بن عبدالمطلب متولد و مادرش آمنه او را تربيت و او را حليمه سعديه شير داده و زناني رابه تزويج در آورده و فرزنداني برايش بدنيا آمده است و داراي اقوام و داماد بوده است (36) (خلاصه) اين سخن بيهوده مبني بر اين فرض است كه اهل سنت و جماعت قائل هستند كه پيامبر (•) بشر نيست، بلكه نور محض است. علي رغم اينكه اين عقيده قطعاً در نزد ما باطل است همانطور كه در اول بحث اشاره شد .
اشكال ششم
نامه اي از بعض علماء كشور پرتقال به من رسيده و در آن بر تطبيق احاديثي كه درباره اول مخلوق، وارد شده است ايراد گرفته اند و گفته كه «اول ما خلق الله الماء»؛ اول چيزي كه خداوند خلق كرده، آب است. همانطور كه در حديث صحيح آمده است و اما حديث نور، ثابت نيست پس چه احتياجي به تطبيق وجود دارد؟ مي گويم كه اين سوال متوجه ما نمي شود. ما اين تطبيق را انجام نداده ايم كسي كه بخواهد به سيد ما عبدالقادر گيلاني و شيخ عبدالكريم گيلاني و علامه عبدالوهاب شعراني و علامه بدرالدين محمود عيني و علامه حسين بن محمد ديار بكري و علامه محدث ملاعلي قاري و غير ايشان كه بين احاديث جمع كرده اند، مراجعه كند كه گفته اند: اول نورها، نور پيامبر (•) ميباشد كه اگر حديث نور در نزداينان ثابت نبود، احتياجي به جمع روايات وجود نداشت. به گمان آن عالم پرتقالي كه آب اول مخلوق است بطور مطلق و به گمان خود استدلال كرده به اين آيه شريفه «وجعلنا من الماء كل شي حي» (37) از آب هر چيز زنده را قرار داديم و گفته كه احتياجي به جمع كردن بين روايات و آيه وجود ندارد كه حديث ثابت نيست.
و جواب اين است كه در آيه، بيان مطلق موجودات نيست بلكه در آيه درباره اجسام بلكه فقط درباره حيوانات آمده. علامه سيد محمود آلوسي در تفسير اين آيه مي گويد: يعني ما از آب، همه حيوانات را خلق كرديم كه داراي حيات حقيقي هستند و اين را از كلبي و گروهي نقل مي كند و آيه «والله خلق كل دابه من ماء» (38) اين تفسير را تائيد مي كند، و ظاهر مطلب اين است كه بين آيه و حديث مخالفتي وجود ندارد كه آيه دلالت دارد كه هر حيواني از آب خلق شده و در حديث نور، در مورد حيوان و جسم مطلبي بيان نشده، بلكه خلق قبل از همه اجسام آمده بلكه همه نورها و آن نور سيدنا و مولانا محمد (•) آمده است .
لطيفه گوئي
احسان الهي ظهير مي گويد: به همين خاطر يكي از بريلوي ها در شعري به زبان اردو گفته:
و هي جو مستوي عرش تها خدا هوكر-اترپرا مديني مين مصطفي هوكر.
او كه بر عرش قراردارد به صورت خدا – اوست كه در مدينه به صورت مصطفي نازل شده است(39) . اين سخن از چيزهائي است كه هوش از خواننده مي برد، حديث نور را علماء بزرگي در كتابهايشان نقل كرده و آن را به حافظ عبدالرزاق نسبت داده اند و با اين حال احسان الهي ظهير و امثال او قبول نميكنند و آن را انكار مي كنند. بدليل اينكه سندش به آنان نرسيده و اينچنين باب انكار حديث را باز مي گذارند، علي رغم اينكه اين شعر را به فردي بريلوي نسبت مي دهند، بدون اينكه نام او و سند و منبعي كه اين شعر را از آن نقل كرده اند، را بيان بدارند. پس اينكار آنان به خودشان باز مي گردد و اين شعر در نزدما غلط محض بوده و ما آن را ملتزم نشده و اعتقادي به آن نداريم
