فصل هفتم

در فضايل مخصوص حسين عليه السلام

  1. أنبأني الإمام الحافظ صدر الحَّفاظ أبو العلاء الحسن بن أحمد الهمداني ، أخبرنا عبدالقادر بن محمَّد اليوسفي، أخبرنا الحسن بن علي الجوهري ، حدَّثنا محمَّد بن العباس الخزاز، أخبرنا محمَّد بن معروف الخشاب، أخبرنا حسين بن محمَّد بن فهم ، أخبرنا محمَّد بن سعد ، قال: علقت فاطمة بالحسين لخمس ليال من ذي العقدة لسنة ثلاث من الهجرة و كان بين ذلك و بين ولادة الحسن خمسون ليلة.

از محمَّد بن سعد نقل مي كند كه گفت: فاطمه در شب پنجم ذي قعده سال سوم هجري به حسين باردار شد ، و فاصله ي بين اين بارداري و ولادت حسن پنجاه شب بود. حسين در چند شب گذشته از شعبان سال چهاردم هجري متولد شد . و كنيه ي او أبوعبدالله است. حسين، فرزندي به نام علي اكبر داشت كه به همراه پدرش در واقعه ي طف كشته شد و نسلي از او باقي نماند و مادر او آمنه دختر ابي مرّه بن عروة بن مسعود بن معتب ثقفي است، ومادر آمنه (مادر بزرگ علي اكبر)، دختر أبو سفيان بن حرب است، و دراين باره حسان بن ثابت انصاري چنين سروده است: …. آفتاب روزي برما طلوع مي كند پس چه كسي از مردم است كه مي پندارد آفتاب در شب طلوع مي شود و حسين ، داراي فرزند ديگري با نام علي اصغر بود او داراي فرزنداني واز نسل او نسل حسين باقي ماند(امام سجاد)، و مادر او ام ولد ( كنيز) بود، و از ديگر فرزندان حسين نسلي باقي نگذاشتند . و نام مادر علي اصغر، سلافه است كه زني از بني عمروبن حرث بن قضاعه بود، و براي حسين ، فاطمه به دنيا آمد كه مادر او ام اسحاق دختر طلحه بن عبيدالله بود. و عبدالله را به دنيا آورد كه به همراه پدرش حسين كشته شد. و سكينه دختر ديگر حسين است كه مادرش رباب دختر امرئي القيس بن عدي بن اوس از قبيله ي بني ثور بن كلب ، و حسين درباره ي رباب و سكينه اشعاري دارد و مي گويد: قسم به جان تو كه من دوست دارم در خانه اي زندگي كنم كه سكينه و رباب در آن باشند آنها را دوست دارم و همه مالم را به آنها مي بخشم درحالي كه براي ملامت كننده من جاي ملامت كردن نيست و من براي آنها نيستم و اگر چه دوست دارند اطاعت كنند مرا در زندگي يا در حالي كه زير خاك ناپيدا باشم1.

  • و أنبأني الشيخ الإمام فخر الأئمَّه أبوالفضل بن عبد الرَّحمن الحفربندي ، أخبرنا الشيخ الإمام أبو محمَّد الحسن بن أحمد السمرقندي ، أخبرنا أبوالقاسم عبدالرَّحمن بن العطار؛ و إسماعيل بن أبي نصر الصأبوني، و أحمد بن الحسين البيهقي ، قالوا: أخبرنا أبو عبدالله الحافظ، حدَّثنا الحسين ابن عليّ الحافظ، أخبرنا يحيي بن محمَّد بن صاعد ، حدَّثنا سعيد بن عبدالرَّحمن المخزومي ، حدَّثنا حسين بن زيد العلوي ، عن جعفر ابن محمَّد، عن أبيه ، عن جدَّه، عن أبيه، عن جدَّه علي(:)قال : ان رسول الله 9 امر فاطمة فقال زني شعر الحسين و تصدّقي بوزنه فضّة و اعطي القابلة رجل العقيقة.

از علي (ع) نقل مي كند كه گفت: رسول خدا9به فاطمه امر كرد و فرمود موي سر حسين را كوتاه كن (بتراش)و به اندازه ي وزنش نقره صدقه بده ، و يك ران عقيقه را به قابله عطا كن2.

  • و بهذا الإسناد ، عن أبي عبدالله الحافظ ، أخبرنا أبو الحسن أحمد بن محمَّد، حدَّثنا عثمان بن سعيد الدارمي، حدَّثنا أبو إليمان ، حدَّثنا إسماعيل ابن عياش، حدَّثنا عطاء بن عجلان ، عن عكرمة، عن ابن عبَّاس ، عن اٌم الفضل قالت: دخل علّي رسول الله 9 و انا ارضع السحين بن علي بلبن ابن كان لي يقال له (قثم) فتناوله رسول الله 9و تاوليه اياّه فبال عليه ، فأهويت بيدي اليه ، فقال لاتزرمي ابني ورشه بالماء. قال ابن عباس بول الغلام الذي لم ياكل يرّش و بول الجارية يغسل.

از ام فضل نقل مي كند كه گفت: رسول خدا نزد من آمد در حالي كه مشغول شير دادن حسين بن علي بودم از شير پسري كه داشتم كه به آن (قثم) گفته مي شد . رسول خدا حسين را طلبيد و من حسين را به او دادم كه در اين حال او روي حضرت ادرار كرد، دستم را به سويش بردم حضرت فرمود: ادرار پسرم را قطع نكن و آ‌ن را آب پاشيد. ابن عباس گفت: به روي ادرار پسر بچه اي كه غذا نمي خورد آب پاشيده مي شود ولي ادرار دختر بچه شسته مي شود .

  • و در (المراسل) آمده : فاطمه با حال گريه نزد رسول خدا 9 آمد. حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ فاطمه گفت: حسين گم شده و پيدايش نمي كنم ، پيامبر برخاست در حالي كه چشمانش پر از اشك شده بود. و در جست و جوي  حسين رفت تا به فرد يهودي رسيد.گفت: اي محمَّد! چرا گريه مي كني ؟ فرمود : پسرم گم شده ، يهودي گفت : نگران نباش ، من او را روي تپه اي ديدم كه خوابيده بود ، پيامبر 9 و يهودي با هم به طرفش رفتند. وقتي نزديك تپه شدند ، ديدند كه سوسماري شاخه ي سبزي در دهان گرفته و با برگ آن حسين را باد مي زند. وقتي سوسمار پيامبر را ديد، با زبان فصيح و شيوا عرض كرد: سلام بر تو اي زينت قيامت ! و به حقانيت پيامبر گواهي داد. در حالي كه بچه ي كوچكش همراهش بود گفت: اهل بيتي را نديدم كه بركتش از اهل بيت تو بيشتر باشد؛ زيرا بچه ي من سه سال پيش گم شده بود ، آن قدر درجست و جوي آن گشتم اما پيدايش نكردم. اما وقتي همين آلان پسر تو را ديدم ، او را نيز يافتم ، فلذا من مي خواهم جبران كنم . و بچه سوسمار گفت: اي رسول خدا ! سيل مرا گرفت، تا به دريا برد. سپس موج به من زد و مرا به فلان جزيره انداخت، كه هيچ راه خروجي نمي يافتم تا اين كه بادي آمد و مرا با خود برد و به نزد پدرم انداخت. پيامبر9فرمود: از آن جزيره تا اين جا هزار فرسخ است، آن گاه به خاطر ديدن اين واقعه يهودي اسلام آورد و گفت: شهادت مي دهم معبودي جز خدا نيست و تو رسول خدا هستي .
  • أخبرنا جار الله العلاَّمه أبوالقاسم محمود بن عمر الزمخشري، حدَّثنا الاٌستاذ الأمين أبو الحسن عليُّ بن الحسين بن مردك الرازي ، حدَّثنا الحافظ أبو سعد إسماعيل بن علي بن الحسين السَّمان ، أخبرنا أبو العبَّاس أحمد بن محمَّد الكرجي- بمكه – بقراءتي عليه، حدَّثنا أحمد بن كامل القاضي ، حدَّثنا عبدالملك بن محمَّد ، حدَّثني أبي ، حدَّثني حماد بن زيد ، حدَّثني يحيي بن سعيد الأنصاري، حدَّثني عبيد بن حسين ، حدَّثني الحسين ابن عليّ قال :

از حسين به علي نقل مي كند كه گفت: نزد عمربن خطاب رفتم در حالي كه او بر روي منبر مشغول سخنراني بود، به او گفتم : از منبر پدرم پايين بيا ، گفت: سوگند به خدا ! منبر پدر توست نه منبر پدر من . راوي گويد: سپس عمر گفت: چه كسي اين را به تو آموخت؟ گفتم : كسي به من نياموخت. گفت: همواره پيش ما بيا . يك روز به پيش او رفتم اما ديدم كه معاويه و ابن عمر را پشت درب گذاشته ، بازگشتم تا اين كه مرا ديد و گفت: مگر نگفتم كه پيش ما بيا . گفتم : آمدم ولي ديدم معاويه و ابن عمر را پشت درب خانه گذاشته اي گفت: مگر تو مانند ابن عمر هستي ، مگر غير از اين است كه جز خدا و سپس شما بر سرهاي ما مو رويانده ايد (ما هر چه داريم از شماست)، هرگاه تو آمدي اجازه نخواه ( بدون اجازه وارد شو)5.

  • و ذكر الإمام محمَّد بن أحمد بن علّي بن شاذان، حدَّثني أحمد بن محمَّد بن الجراح ، حدَّثني القاضي عمر بن الحسن ، حدثتني آمنه بنت أحمد ابن ذهل بن سليمان الأعمش ، قالت : حدَّثني أبي ، عن أبيه ،عن سليمان ابن مهران، عن محمَّد بن كثير، حدَّثني أبو خثيمه ، عن عبدالله قال : قال رسول الله « بي انذرتُم ، ثم بعلّي بن أبي طالب اهتدَيتُم، و قرأ:«إنما إنت منذر و لكل قومٍ هاد» الرعد /7 و بالحسن اُعطيتم الإحسان ، و بالحسين تسعدون و به تشقون ، ألاَ و إنَّ الحسين بابٌ من أبواب الجنَّة ، من عانده حرَّم الله عليه رائحة الجنَّه»

از عبدالله نقل مي كند كه گفت: رسول خدا 9فرمود: به وسيله ي من آگاه شديد، سپس به وسيله ي علي بن ابي طالب هدايت يافتند، و اين آيه را قراءت فرمود: (انما انت منذر و لكل قوم هاد) تو فقط بيم دهنده اي و براي هر قومي هدايت كننده اي است . رعد /7 و به وسيله ي حسن احسان به شما عطا شد، و به واسطه ي او (با كشتن او) شقاوت مند مي گرديد. هان! حسين دري از درهاي بهشت است، هر كه با او دشمني كند، خداوند بوي بهشت را بر او حرام مي كند .

  • و ذكر ابن شاذان هذا، حدَّثنا أبو محمَّد الحسن بن عليّ العلوي الطبري، عن أحمد بن عبدالله ، حدَّثني جدي أحمد بن محمَّد، عن أبيه، عن حماد بن عيسي، عن عمرو بن اُذينه، حدَّثني أبان بن أبي عيَّاش، عن سليم بن قيس الهلالي، عن سلمان المحمَّدي قال: دخلت علي النبي9 و إذا الحسين علي فخذه و هو يُقبلُ عينيه، و يلثم فاه، و يقول: إنك سيد ابن سيد أبو سادة، إنكَّ إمام ابن إمام أبو أئمه، إنكَّ حجة ابن حجة أبو حجج، تسعة من صلبك تاسعهم قائمهم .

از سلمان محمَّدي نقل مي كند كه گفت: بر پيامبر9وارد شدم در حالي كه حسين بر روي ران حضرت نشسته بود  و چشمانش را مي بوسيد و دهانش را مي مكيد و مي فرمود: تو پسر سيدي و پدر ساداتي ، تو امامي پسر امامي و پدر اماماني ، تو حجتي پسر حجتي و پدر حجت هايي ، آن ها نه تن از صلب و نسل تو هستند كه نهمين شان قائم شان خواهد بود.

  • أخبرنا الإمام الزاهد الحافظ أبو الحسن علي بن أحمد العاصمي، أخبرنا شيخ القضاه أبو علي إسماعيل بن أحمد البيهقي ، أخبرنا شيخ السنَّه أبوبكر أحمد بن الحسين البيهقي حدَّثنا أبو عبدالله الحافظ، حدَّثنا محمَّد ابن صالح، حدَّثنا الحسين بن الفضل، حدثني عثمان بن مسلم، حدثنا وهيب، حدثنا عبدالله بن عثمان ، عن سعيد بن أبي راشد ، عن يعلي العامري : دنّه خرج رسول الله 9الي طعام دعي فاستقبل في طريق- حسينا – يلعب فاراد ان يأخذه فطفق الصّبي يفرهنها مرّة‌، و همنامرة، فجعل رسول الله يضاحكه حتي اخذه.

از يعلي عامري نقل مي كند كه رسول خدا 9 براي خوردن غذايي كه دعوت شده بود بيرون رفت(مهمانی)، در راه حسين را ديد كه بازي مي كند، خواست كه او را بگيرد، بچه شروع كرد به فرار كردن و به اين طرف و آن طرف مي رفت، رسول خدا او را مي خنداند تا اين كه او را گرفت . راوي گفت: حضرت يك دستش را زير گردنش و دست ديگرش را زير چانه ي حسين و دهانش را در دهان او گذاشت و او را بوسيد، و فرمود: حسين از من است ومن از حسين، خداوند دوست دارد هر كه حسين را دوست بدارد، حسين نوه اي از نوادگان است .اين حديث را به طور مختصر از قول پيامبر كه فرمود: (حسين مني) تا آخر حديث را از جامع ابي عيسي شنيدم8.

  • و ذكر أحمد بن الحسين – بروايه اُخري – عن يعلي العامري ، فقال: «الحسن و الحسين سبطان من الأسباط»

و أحمد بن حسين به روايت ديگري از يعلي عامري نقل كرده كه حضرت فرمود: حسن و حسين دو نوه از نوادگان هستند9.

  1. و بهذا الإسناد ، عن أحمد بن الحسين هذا، أخبرنا أبو عبدالله الحافظ ، حدَّثنا محمَّد بن يعقوب ، حدَّثنا محمَّد بن إسحاق الصغاني ، حدَّثنا محمَّد بن عمران بي أبي ليلي، حدَّثني أبي ، عن أبيه أبي ليلي ، قال :

از ابي ليلي نقل مي كند كه گفت: نزد پيامبر 9 بوديم كه حسين آمد و‌ آن حضرت خود را به او مي ماليد ، پيراهنش را بلند كرد  و زبيب او را بوسيد ( زبيب در لغت به معناي آب كنج دهان است ولي در احاديث ديگر به جاي زبيبه ، سرّته آمده كه به معناي ناف او مي باشد و با بقيه ي حديث سازگار است)10.

11-و بهذا الإسناد قال : أخبرنا جامع بن أحمد الوكيل ، أخبرنا محمَّد بن الحسن المحمَّد آبادي ،حدَّثنا عثمان بن سعيد ، حدَّثنا موسي بن إسماعيل ، حدَّثنا حماد ، أخبرنا ابن عون ، عن أبي محمَّد عمير بن إسحاق:

از ابي محمَّد عمير بن اسحاق نقل مي كند كه أبوهريره به حسين گفت: پيراهنت را از روي شكمت بلند كن تا ببوسم آن جايي را كه ديدم پيامبر9مي بوسيد، حسين پيراهنش را بلند كرد و او نافش را بوسيد. راوي گويد: ومعروف است كه اين حديث از ابن عون درباره ي حسن نقل گرديده است 11.

12- و بهذا الإسناد قال : أخبرنا أبو عليّ بن شاذان، أخبرنا عبدالله ابن جعفر، حدَّثنا يعقوب بن سفيان ، حدَّثنا محمَّد بن عبدالله بن نمير، حدَّثنا أبي ، حدَّثنا ربيع ، عن عبدالرَّحمن بن سابطء قال: كُنتُ مع جابر ، فدخلَ الحسينُ بن عليّ، فقال جابر:« مَن سرَّهُ أن ينظر إلي رجلٍ من أهلِ الجَّنه فلينظر إلي هذا» ، فأشهد لسمعتُ رسول الله 9 يقوله:

از عبدالرَّحمن بن سابط نقل مي كند كه گفت: به همراه جابر بودم كه حسين بن علي وارد شد، جابر گفت: هر كه به دليل نگاه كردن به مردي از اهل بهشت خوشحال مي شود، پس به اين آقا بنگرد آن گاه گواهي داد كه از رسول خدا 9 شنيدم كه چنين مي فرمود:12

13-و بهذا الإسناد قال : أخبرنا أبو عبدالله الحافظ ، أخبرنا أحمد بن كامل القاضي، أنشدنا عبدالله بن إبراهيم النحوي للحسين بن عليّ بن أبي طالب (ع): با همين سند نقل مي كند : عبدالله بن ابراهيم نحوي درباره ي حسين بن علي بن ابي طالب براي ما چنين شعري را سروده است:از مخلوق بي نياز باش و به خالق پناه ببر تا از دروغگو و راستگو بي نياز شوي و طلب روزي به فضل خداوند رحمان نما كه غير از خداوند رازقي نيست كساني كه مردم آنها را بي نياز مي گفتند گمان مي كنند كه اينان به خداوند رحمان اطمينان ندارند يا گمان مي كنند كه مال بدليل كسب و توانايي آنهاست اين گمان آنها را بيراه مي كشاند 13.

14-و بهذا الإسناد قال : أخبرنا أبو عبدالله الحافظ ، حدَّثنا محمَّد بن يعقوب، حدَّثنا العباس بن محمَّد ، حدَّثنا يحيي بن معين، حدَّثنا الأصمعي:

و با همين سند نقل مي كند: از ابن عون به ما رسيده كه گفت : حسن براي حسين نوشت كه در بخشش و عطاي او به شعرا بر او سخت گرفته مي شود، حسين به او نوشت: همانا خير دارايي و مال  در اين است  كه با آن آبرو حفظ شود.

15- و بهذا الإسناد قال: أخبرنا أبو عبدالله الحافظ: سمعتُ الحافظ الزبير بن عبدالواحد، سمعت: ابن أحمد بن زكريا، سمعت إسماعيل بن يحيي المزني، سمعت: الشافعي يقول:

و با همين سند نقل مي كند كه شافعي مي گفت: پسري از حسين فوت شد ولي او اندوهگين و دل شكسته نگريد ، مورد سرزنش قرار گرفت، آن گاه گفت : ما اهل بيتي هستيم كه از خداوند عزوجل درخواست مي نماييد پس او به ما عطا مي فرمايد و هر گاه درباره ي ما چيزي را اراده كند كه ما دوست نداريم آن چه را كه دوست مي دارد ، به آن راضي مي شويم.

16-و بهذا الإسناد قال: أخبرنا الإمام أبو القاسم الحسن بن محمَّد ابن حبيب – بنيسأبور سنة‌ اربعمائة- أخبرنا أبوبكر محمَّد بن عبدالله بن محمَّد، حدَّثنا أبوالقاسم عبدالله بن أحمد بن عامر الطائي – بالبصرة – حدَّثني أبي، حدَّثني هليُّ بن موسي، حدَّثني أبي موسي بن جعفر، حدَّثني جعفر بن محمَّد، حدَّثني أبي محمَّد بن علي، حدثني أبي علي بن الحسين:

و با همين سند از علي بن الحسين نقل مي كند: پدرش حسين بن علي داخل مستراح شد و ديد كه لقمه اي (بر زمین)افتاده است، آن را به غلامش داد و گفت: اي غلام! وقتي بيرون آمدم اين لقمه را به يادم بياور. غلام آن لقمه را خورد، وقتي حسين بيرون آمد، گفت: اي غلام! لقمه چه شد؟ گفت: مولاي من! آن را خوردم. حسين گفت: تو در راه خداي تعالي آزادي. مردي به او گفت:سرور من! او را آزاد كردي؟ گفت:بلي، از جدم رسول خدا9شنيدم كه مي فرمود: هر كه لقمه ي افتاده را پيدا كند و آن را خوب پاك كند و خوب بشويد و بخورد، هنوز آن لقمه در شكمش فرو نرفته كه خداوند او را از آتش جهنم آزاد مي كند، و من مردي را كه خداوند آزادش كرده به بردگي نمي گيرم16.

17-و أنبأني الإمام الحافظ أبو العلاء الحسن بن أحمد الهمداني ، أخبرنا محمود بن إسماعيل الصيرفي ، أخبرنا أحمد بن محمَّد بن السحين ، أخبرنا أبوالقاسم سليمان بن أحمد الطبراني ، حدَّثنا زكريا بن يحيي الساجي، حدَّثنا محمَّد بن المثني، حدَّثنا يحيي بن حماد، حدَّثنا أبو عوانة‌، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي إدريس، حدَّثنا المسيب بن نجبة‌، قال: عليّ (ع) (ألا اُحدِّثكم عن خاصة نفسي و أهل بيتي)؟ قلنا: بلي، قال: (أما حسن: فصاحب جفنة و خوان، وفتي مِنَ الفتيان، و لو قد التقت حلقتا البطان لم يَغن عنكم في الحرب حبالة عصفور. و أما عبدالله بن جعفر: فصاحب ظل و لا يغرنكم ابنا عبَّاس.

و أمَّا أنا و حسين فإنا منك و أنتم مِنَّا.

از مسيب بن نجبه نقل مي كند كه علي (ع) فرمود:آيا از ويژگي هاي خودم و اهل بيتم براي شما بگويم؟ گفتم : آري، گفت: امام حسن، صاحب ديگ و كاسه ي بزرگ و سفره است، زياد مهمان پذيرايي مي كند، و جوان مردي از جوان مردان مي باشد، و اگر دو حلقه ي شكم بند چهار پا را بگيرد، همانند دام و تله ي گنجشك شما را در جنگ بي نياز نمي كند هر چند بچه است ولي شما در جنگ به او نيازمند هستيد. و اما عبدالله بن جعفر، صاحب سايه است( هم چون سايه بر سر شما نعمت است ) ولي دو پسر عباس شما را فريب ندهند . و اما من و حسين ، پس ما از شماييم و شما نيز از ما، حديث طولاني است و به بحث ما مربوط نمي شود17 .

18-و أخبرني الحافظ سيد الحفاظ أبو منصور شهردار بن شيرويه الديلمي – فيما كتب إلي مِن همدان – ، قال: و مما سمعتُ في مفاريد أن حذيفة بن إليمان قال :

واز جمله احاديثي كه در(المفاريد) شنيدم اين است كه حذيفه بن يمان گفت: رسول خدا9فرمود: چنان فضيلتي به حسين عطا گرديده كه از فرزندان آدم جز يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الرَّحمن به كسي ديگر عطا نشده است18.

19-قال : و أخبرني والدي ، أخبرنا أبو الحسين عليّ بن محمَّد بن الميداني الحافظ – إجازهً-، أخبرني محمَّد بن عبدالملك الفقيه القزويني ، حدَّثني محمَّد بن ميسرة القزويني، حدَّثني وصيف بن عبدالله القزويني و كان ثقة أميناً، حدَّثني إسماعيل بن محمَّد المقري، حدَّثني جعفر بن محمَّد الرازي، حدَّثني الحسن بن شجاع البلخي، حدَّثني سعيد بن سليمان الواسطي، حدَّثني أبو اُسامه، عن هشام بن عروة، عن أبيه، عن عائشه قالت:

از عايشه نقل مي كند كه گفت: رسول خدا9را ديدم كه لباس حسين را باز مي كند، عرض كردم: اين چه كاري است؟ اي رسول خدا ! فرمود: هديه پروردگار را مي خواهم به او بپوشانم، هان! پروردگارم پيراهني را به او هديه نموده است كه همانا تاروپود آن از پرهاي بال جبرييل است. جعفربن أحمد رازي گفته است: روزي كه اين حديث را نوشتيم، أبوزرعه گفت: اگر در دنيا سخني بود كه شايستگي داشت با طلا نوشته شود آن سخن ، همين است.

20-أنبأني الإمام فخر الائمه أبو الفضل الحفربندي، أخبرنا الإمام الحسين بن أحمد، أخبرنا القاسم بن أحمد؛ و إسماعيل بن أبي نصر؛ و أحمد بن الحسين ، قالوا: أخبرنا أبو عبدالله الحافظ ، حدَّثنا أبوبكر محمَّد ابن أحمد، حدَّثنا حسن بن علي بن شبيب، حدَّثنا أبو عبيده، عن فضيل بن عياض، حدَّثنا مالك بن شعبي، حدَّثنا هشام بن سعّد، حدَّثنا نعيم بن عبدالله المجمر، عم أبي هريرة قال:

از أبو هريره نقل مي كند كه گفت: هيچ گاه حسين بن علي را نديدم مگر اين كه چشمانم پر از اشك گرديد، و اين بدين خاطر بود كه روزي رسول خدا 9 بيرون آمد و مرا در مسجد يافت، دست مرا گرفت و بر من تكيه كرد تا به همراه حضرت به بازار بني قينقاع رفتيم، دوري زد و نگاهي كرد سپس برگشت و من هم با حضرت برگشتم. أبوهريره گفت: و حضرت با من سخن نگفت، سپس در مسجد نشست و تكیه داد ، آن گاه فرمود: بچه را برايم بياور، من حسين را آوردم، حضرت او را گرفت و به خود چسباند و در دامنش نشاند، سپس حسين دستش را در ريش رسول خدا 9 انداخت، رسول خدا9پيوسته دهان حسين را باز مي كرد و دهان خود را در دهان او مي گذاشت و مي فرمود: خدايا! من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار. و أحمد بن الحسين اين حديث را درباره ي (فضايل حسن (ع)) نقل كرده، فلذا ما آن را در آن جا در فضايل او نوشتيم 20.

21-و أخبرني الإمام الاجل مجد الدين قوام السَّنه أبو الفتوح محمَّد ابن أبي جعفر الطائي – فيما كتب إليَّ من همدان – أحبرنا شيخ القضاة‌أبو علي إسماعيل بن أحمد البيهقي – سنة اثنتين و خمسمائة بباب المدينه بمرو في الجامع – ، أخبرنا الإمام حقّاً و شيخ الإسلام صِدقاً أبو عثمان إسماعيل بن عبدالرَّحمن الصأبوني، أخبرني أبوبكر أحمد بن إبراهيم بن محمَّد- بهراة- أخبرنا أبو عليّ أحمد بن عليّ، حدَّثنا عليّ بن خشرم: سمعتُ يحيي بن عبدالله بن مشير الباهلي، ذكر ابن المبارك أو غيره – شك الباهلي – قال :

از يحيي بن عبدالله بن بشير باهلي نقل مي كند كه گفت: به من خبر رسيد كه معاويه به يزيد گفته است : آيا لذتي از دينا باقي مانده كه به آن دست نيافته اي؟ گفت : آري ، ام ابيها ( هند دختر سهيل بن عمرو) كه من و عبدالله بن عامر بن كريز او را خواستگاري كرديم، او با عبدالله ازدواج نمود و مرا رها كرد. معاويه در پي عبدالله بن عامر كه استاندار او بر بصره بود فرستاد، وقتي او نزد معاويه آمد، به او گفت : از ام ابيها به خاطر ولي عهد مسلمانان يزيد دست بردار. عبدالله گفت: من اين كار را نمي كنم . معاويه گفت: دستت را از بصره قطع مي نمايم و اگر اين كار را انجام ندهي تو را از آن بيرون مي كنم گفت: هر چند چنين كني . وقتي عبدالله از پيش معاويه بيرون آمد ، غلامش به او گفت : زني در عوض زني(اين زن نشد زني ديگر). پيش معاويه برگشت و گفت : او را طلاق دادم، پس معاويه او را به بصره بازگرداند ، وقتي كه وارد بصره شد، ام ابيها با او ديدار كرد. عبدالله گفت: خود را بپوشان، ام ابيها  گفت: او كارش را كرد، و ام ابيها خود را پوشاند. راوي مي گويد: معاويه روز شماري كرد تا اين كه زمان عده او تمام شد، أبوهريره را روانه كرد تا او را براي يزيد خواستگاري نمايد . معاويه به أبو هريره گفت: مهر او را هزار هزار قرار بده . أبو هريره حركت كرد و به مدينه رسيد او با حسين بن علي نيز ديداري داشت، حسين گفت: اي ابا هريره! چرا به مدينه آمدي گفت: مي خواهم به بصره بروم تا از ام ابيها براي يزيد ولي عهد مسلمانان خواستگاري نمايم. حسين گفت: اگر خواستي از من برايش يادآوري كن، أبوهريره گفت: البته اگر خواستي، حسين گفت: البته كه مي خواهم . أبوهريره به بصره آمد و به ام ابيها گفت: اي ام ابيها! همانا امير المومنين از تو براي ولي عهد مسلمانان يزيد خواستگاري مي كند و براي تو هزار هزار سكه مهر بخشيده است و از نزد حسين بن علي هم كه عبور مي كردم او تو را ياد كرد. ام ابيها گفت: نظر تو چيست؟ اي ابا هريره! گفت: اين اختيار شماست ، اما لباني را كه رسول خدا 9 بوسه زده نزد من محبوب تر است . راوي گفت: ام ابيها با حسين بن علي ازدواج كرد، و أبوهريره بازگشت و معاويه را از آن با خبر ساخت. راوي مي گويد: معاويه به او گفت: اي الاغ! ما تو را براي اين نفرستاده بوديم. راوي گفت: بعد از آن واقعه عبدالله بن عامر به حج رفت و از مدينه نيز گذشت و با حسين بن علي ملاقات نمود و به او گفت: اي فرزند رسول خدا! آيا اجازه مي دهي با ام ابيها سخن بگويم؟ حسين گفت: هرگاه خواستي با او صحبت كن. عبدالله با حسين وارد شد. عبدالله بن عامر به ام ابيها گفت: اي ام ابيها؟ آن امانتي را كه نزدت گذاشتم چه كردي؟ گفت: نزد من هست . اي كنيز فلان سبد را برايم بياور. كنيز آن را آورد و ام ابيها آن را باز كرد و ناگهان ديد پر از جواهر و لؤلؤ درخشان است، آن گاه ابن عامر گريست. حسين گفت: چه چيز تو را به گريه واداشت؟ گفت : اي فرزند رسول خدا ! آيا مرا سرزنش مي كني كه چرا بر مثل ام ابيها گريه مي كنم كه چنان باورع و با كمال و باوفاست؟ حسين گفت: اي ابن عامر ! چه محلّل خوبي براي شما بودم ! او را طلاق دادم . ابن عامر حجّش را به جاي آورد ، وقت بازگشت با ام ابيها ازدواج كرد.

و اين حكايت را أبوالعلاء حافظ درباره ي حسن بن علي نقل كرده است … از ابن سيرين نقل مي كند كه گفت: هند دختر سهيل بن عمرو همسر عبدالرَّحمن بن عتاب بن اسيد بود كه عبدالرَّحمن عذر او را نپذيرفت ، سپس طلاقش داد و او با عبدالله بن عامربن كريز ازدواج كرد، سپس او را طلاق داد.آن گاه معاويه به أبوهريره نوشت كه از هند براي يزيد بن معاويه خواستگاري نمايد، حسن گفت: كجا مي روي؟ گفت: مي خواهم هند دختر سهيل را براي يزيد بن معاويه خواستگاري نمايم. حسن گفت: مرا هم براي او يادآوري كن. أبوهريره نزد او رفت و خبر را به او رساند. هند گفت: تو براي من انتخاب كن. أبوهريره گفت: من حسن را براي تو انتخاب مي كنم، پس حسن با او ازداج كرد . راوي مي گويد: عبدالله بن عامر به مدينه آمد و به حسن گفت : نزد هند امانتي دارم ، به همرا حسن بر او وارد شد و هند پيش روي او نشست، آن گاه ابن عامر دلش گرفت، حسن گفت : بدان كه من به نفع تو از او دست بر ميدارم و طلاقش مي دهم ، آن گاه تو خواهي فهميد كه من محلل خوبي براي شما بوده ام . ابن عامر گفت: امانت من چه شد؟ هند دو سند را باز كرد كه در آن ها جواهر بود و از هر كدام يك مشت برداشت و بقيه را گذاشت، و هند همواره مي گفت: سيد و سرور اين ها حسن، و سخامت مند ترينشان ابن عامر، و محبوب ترين اين ها نزد من عبدالرَّحمن بن عتاب است. و در رواية حماد، از علي بن زيد دارد: هند با أبوهريره مشورت كرد. أبوهريره گفت: رسول خدا9را ديدم كه دهان او را مي بوسيد، اگر مي توانستم بوسه زنم بر جايي كه رسول خدا 9 بر آن بوسه زده است، را انجام مي دادم.

23-و أخبرني سيد الحافظ أبو منصور شهردار بن شيرويه الديلمي – فيما كتبَ إلي من همدان – أخبرني الرئيس أبو الفتح بن عبدالله النسادي الهمداني – كتابة-، حدَّثني الإمام أبوالفضل عبدالله بن عبدان، حدَّثني شعيب بن علي القاضي، حدَّثنا موسي بن سعيد الفراء، حدَّثنا الحسين  بن عمر الثقفي، حدَّثنا أبي عمر بن إبراهيم، حدَّثنا عبدالكريم بن يعقوب الجعفي، عن جابر، عن أبي الشعشاء عن بشر بن غالب، قال:

از بشربن غالب نقل مي كند كه گفت: أبو هريره را ديدم كه حسين بن علي را در هنگام طواف خانه ي خدا ملاقات كرده و از او شنيده بود كه مي گفت: شما از ابا عبدالله سال هاي متمادي نيكي خواهيد ديد و بهره مند خواهيد شد. اما سوگند به آن كه جان أبوهريره به دست اوست! آن ها يك سال ، يك ماه ، و يك روز را هم از تو استفاده نخواهند كرد، مگر اينكه هر كدام دو برابر خواهد شد ، من تو را روي دستان پيامبر9 ديدم كه با خون خضاب شده بود ، زماني كه تو را در پارچه پيچيد و نافت را بريد، و با خرما كام تو را باز كرد، و در دهان تو آب دهان ريخت، و با لغتي با تو سخن گفت كه من نفهميدم؟، و اين بدين خاطر بود كه فاطمه درقطع ناف حسن به آن حضرت پيشي گرفته بود فلذا به او دستور داده بود كه در قطع ناف حسين به او پيشي نگيرد. تا اين كه من تو(حسين) را به او رساندم 23.

24-أخبرنا العلامه أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشري، حدَّثنا الفقيه الإمام أبو عليّ الحسن بن عليّ أبي طالب الفرزادي- بالري- أخبرنا الفقيه أبوبكر طاهر بن الحسين بن عليّ السَّمان ، حدَّثنا عمي الشيخ الزاهد الحافظ أبو سعد إسماعيل بن علي بن الحسين السّمان الرزاي، أخبرنا عبدالرَّحمن بن أحمد- بقراءتي عليه – حدَّثنا عبدالله بن أحمد الفارسي، حدَّثنا أحمد بن بديل، حدَّثنا وهب إسماعيل ، حدَّثنا جعفر بن محمَّد، عن أبيه عن جابر، قال :

از جابر نقل مي كند كه گفت : نزد پيامبر 9 بوديم كه حسين بن علي نبز همراهش بود، حسين تشنه شد، پيامبر برايش آب خواست ولي پيدا نشد، آن گاه حضرت زبانش را در دهان حسين گذاشت و او مكيد و سيراب شد24.

25-و در كتاب المراسيل روايت شده كه شريح گفت : وارد مسجد رسول خدا 9 شدم و ديدم حسين بن علي در حال سجده و صورتش برخاك است و مي گويد: سرور من ! مولاي من ! آيا اعضاي مرا براي گرزهاي آهنين آفريدي؟ ، دستگاه گوارش و اندرون مرا براي نوشيدن آتش خلق كردي؟ بارالها؟ اگر مرا به گناهانم بخواني، تو را به كرم و بخششت مي خوانم، و اگر مرا جزو خطاكاران به حساب آوري، به آن ها اعلام مي كنم كه تو را دوست داشتم. سرور من ! اطاعات كردن من براي تو نفعي ندارد، و نافرماني من تو را زيان نمي رساند، پس چيزي را كه نفعي براي تو ندارد به من ببخش، و به خاطر چيزي كه به تو زيان نرساند مرا بياموز، زيرا كه تو مهربان ترين مهرباناني.

26-و گفته شده: حسن و حسين از هم جدا شدند( با هم قهر كردند)، گروهي خواستند كه ميان آن دو آشتي دهند، از حسين خواستند كه او آغاز كند، گفت: همانا ابامحمَّد- يعني حسن – از من بزرگ تر است، و رسول خدا9فرموده كه هرگاه دو نفر با هم قهر كردند و سپس يكي از آن دو خواست كه با ديگري آشتي نمايد مقام و درجه ي او از درجه ي ديگري بالاتر خواهد بود، ومن دوست ندارم كه درجه ام از درجه ي برادرم بالاتر باشد، حسن را از اين موضوع باخبر كردند، او گفت : راست مي گويد، پس برخواست و ابتدا او به حسين سلام كرد26.

27-و گفته شده : مردي از حسين چيزي خواست، به او گفت: اي مرد! خواسته ي تو نزد من بزرگ است و نيز شناخت من نسبت به آن چه كه لازم داري سخت است و از طرف ديگر توان من از برآورده نمودن آن چه تو سزاوار آن هستي عاجز است، در حالي كه بسيار، در پيشگاه خداوند اندك محسوب مي گردد، ولي دارايي من آن قدر نيست كه شكر و سپاس تو را پاسخ دهد، اگر اندك و آن چه را كه مقدر است مي پذيري ( اگر به كم قانعي) همانا تلخي وظيفه و اهتمامي را كه درباره ي تو بر من واجب است از من دور مي كني. مرد گفت: كم را مي پذيرم اي فرزند رسول خدا! و بر عطاي تو سپاس مي گزارم، و بيشتر از آن را از تو معذور مي دارم. پس حسين وكيلش را خواست، و نفقات و مخارجش را حساب كرد، سپس به او گفت: ما بقي سي صد هزار را بياور، پنجاه هزار به حضورش آورد. حسين گفت: پس پانصد دينار را چه كردي؟ وكيل گفت: آن ها نزد من است. و گفت: آن ها را هم بياور. راوي مي گويد: درهم ها ودينارها را به آن مرد داد، و گفت : حالا بياور آن كه مي خواهد اين مال را براي تو بار كند.پس حمال ها را آورد، حسين رداي خود را به عنوان كرايه به آن ها داد تا اين كه بار او را حمل كردند. يكي از غلامان حسين گفت: حتي يك درهم نيز نزد ما باقي نماند . حسين گفت: و ليكن من اميدوارم كه براي اين كار من پاداش بزرگي باشد27.

28-و گفته شده : حسن به مسافرتي رفت، شب راه را گم كرد، به چوپاني برخورد و نزد او پياده شد، او به حسن مهرباني نمود. و حسن شب را نزد او خوابيد. وقتي صبح شد، راه را به او نشان داد. حسن به او گفت: من به سوي املاك و زمين زراعي ام مي روم، سپس به مدينه باز مي گردم، و زماني را براي آن چوپان تعيين كرد تا نزدش بيايد. وقتي زمان موعود فرا رسيد، حسن به دليل مشغول بودن به كارهايش در موعد مقرر نتوانست در مدينه باشد، آن چوپان كه غلام يكي از مردم مدينه بود، آمد و به سوي حسين رفت و گمان مي كرد كه او حسن است. گفت: من همان عبدي هستم كه فلان شب پيش من خوابيدي. و وعده كردي كه در اين وقت به حضورت بيايم. و نشانه هايي ارايه كرد كه حسين فهميد او حسن بوده است. حسين به او گفت: اي غلام! غلام چه كسي هستي؟ گفت: فلاني، گفت: چند رأس گوسفند داري؟گفت: سي صد رأس، پس حسين در پي آن مرد( مولاي چوپان) فرستاد و او را تشويق كرد تا اين كه غلام و گسفندان را به حسين فروخت و حسين او را آزاد كرد و به  خاطر كاري كه براي حسن انجام داده بود همه گوسفندان را به او بخشيد. و گفت : آن كه شب نزد تو خوابيده بود برادر من است ، ومن كاري را كه براي او انجام داده بودي جبران نمودم.

29-و حسن بصري گفت: حسين بن علي آقا و سرور، زاهد ، متقي، صالح ، ناصح ، و خوش اخلاق بود. روزي با اصحابش به باغ رفت كه درآن باغ غلامي به نام (صاف) داشت. وقتي نزديك باغ رسيد، غلامش را ديد كه نشسته و نان مي خورد، حسين به او نگريست و نزد درختي خود را مخفي كرد تا غلام او را نبيند، غلام نان را بر مي داشت ونصفش را براي سگ مي انداخت و نصف ديگرش را مي خورد. حسين از كار غلام تعجب كرد. وقتي غلام از خوردن فارغ شد، گفت: حمد و سپاس بر پروردگار عالميان، خدايا ! مرا و سرورم را ببخش و بيامرز ، و به او بركت بده چنان كه به پدر و مادرش بركت دادي. به رحمتت اي مهربان ترين مهربانان! حسين برخاست و گفت: اي صافي! غلام با ناله برخاست و گفت: اي سرور من! و سرور مومنان! مرا ببخش، تو را نديدم، حسين گفت: اي صافي ! مرا حلال كن كه بدون اجازه ي تو وارد باغ شدم ، صافي گفت: اين از فضل و كرم و آقايي توست كه چنين مي گويي، حسين گفت: ديدم كه نصف نان را براي سگ مي اندازي و نصف ديگر را خودت مي خوري، معناي اين كار تو چيست؟ غلام گفت: وقتي داشتم مي خوردم اين سگ به من نگاه مي كرد لذا اي سرورم شرم كردم! ، در حالي كه اين سگ، باغ تو را مراقبت مي نمايد و من غلام تو و اين هم ، سگ توست، فلذا رزق و روزي تو را با هم خورديم. حسين گريست و گفت: تو در راه خدا آزادي، و با خوشحالي قلبي دوهزار دينار به تو بخشيدم . غلام گفت: اگر چه آزادم كني، من در بستان تومي مانم. حسين گفت: همانا مرد وقتي سخن گفت بايد آن را با رفتارش تصديق نمايد چون به تو گفتم: به بستان تو بدون اجازه ي تو وارد شدم، پس سخن خود را تصديق نمودم فلذا بستان و هر چه در آن وجود دارد به تو بخشيدم، مگر اين كه اصحاب من آمده اند تا از ميوه ها و خرماهاي آن بخرند، پس آن ها را مهمان خود بدان و به خاطر من به آن ها اكرام كن كه روز قيامت خداوند به تو كرم خواهد نمود و در اخلاق نيك و ادب به تو بركت خواهد داد. غلام گفت: اگر تو بستانت را به من بخشيدي، من هم آن را براي اصحاب و شيعيان تو وقف و مباح كردم. حسن گفت: مومن سزاوار است كه همانند ذريه و خاندان رسول خدا 9 باشد.

30-و ذكر السيِّد أبو طالب ، بأسنادي إليه ، عن محمَّد بن محمَّد بن العباس، عن علي بن شاكر، عن عبدالله بن محمَّد الضبي، عن يحيي بن سعيد، عن عبدالله بن إبراهيم، عن أي رافع قال:

از ابي رافع نقل مي كند كه گفت: داشتم با حسين كه بچه بود با مِلاحي (وسيله اي براي پرتاب سنگ) بازي مي كردم، وقتي سنگ ريزه ي من به سنگ ريزه ي او اصابت كرد، گفتم: مرا كول كن ، به من گفت: ( واي بر تو ! آيا مي خواهي به پشتي سوار بشوي كه رسول خدا آن را كول كرده است)؟ راوي گفت: فلذا او را رها مي كردم. و زماني كه سنگ ريزه ي حسين به سنگ ريزه ي من اصابت كرد، من هم گفتم: تو را كول نمي كنم چنان كه مرا كول نكردي . حسين گفت : آيا راضي نيستي بدني را كول كني كه رسول خدا 9 آن را كول كرده است  راوي گفت: فلذا او را كول مي كردم.

31-و روايت شده: حسين بن علي بيست و پنج مرتبه پياده حج به جا آورده و پيوسته با فقرا و مساكين هم نشيني مي كرد، ومي خواند: ( ان الله لا يحب المتكبرين)، و گذر كرد به كودكاني كه تكه ي ناني همراه داشتند، از آن ها درخواست كرد كه به همراهشان بخورد، سپس آنان را به خانه اش برد و به ايشان غذا داد و لباس پوشاند، و گفت: ( آن ها از من سخي ترند؛ زيرا آنان همه ي آن چه را كه داشتند بذل و بخشش نمودند ولي من بخشي از آن چه را كه مي توانستم بخشيدم)31.

32- و روایت شده: صحرانشینی نزد حسین رفت و بر او سلام کرد،حسین  سلام او را پاسخ داد و گفت: ای اعرابی! برای چه پیش ما آمدی؟ گفت: به خاطر دیه ی واجبی که به عهده ام آمده گفت: آیا پیش از من نزد کسی رفتی؟ گفت: آری نزد عتبة بن ابی سفیان که پنجاه دینار به من داد و من آن را به خودش باز گرداندم، و به او گفتم: می روم نزد کسی که از تو بهتر و بخشنده تر باشد. عتبه گفت: کیست که از من بهتر و بخشنده تر باشد ای مادر مرده! گفتم: حسین بن علی و یا عبدالله بن جعفر، و ابتدا نزد تو آمدم تا کمرم را راست کنی و سرفراز نزد خانواده ام برگردم . حسین گفت : سوگند! به آن که دانه را شکافت و موجودات را آفرید، و بزرگی اش را نمایان ساخت، در ملک و دارایی فرزند دختر پیامبرت به جز دویست دینار وجود ندارد، ای غلام! آن را به او عطا کن، و من درباره ی سه خصلت از تو می پرسم، اگر جواب مرا دادی، آن را تا پانصد دینار می رسانم و اگر جوابم ندادی، تو را می سپارم به آن که پیش من از نزدش رفتی، اعرابی گفت: آیا همه ی آنان ها به دانش من نیاز دارد ( آیا لازم است که من آن قدر بدانم . در حالی که شما اهل بیت نبوت و معدن رسالت ومحل آمد و شد فرشتگان هستید؟ حسین گفت: نه ، ولیکن از جدم رسول خدا 9 شنیدم که می فرمود: معروف را به اندازه ی معرفت و شناخت عطا کنید، اعرابی گفت: پس بپرس ، و لا حول و لا قوه الاّ بالله . حسین گفت: چه چیز از هلاکت و نأبودی نجات دهنده تر است؟ گفت : توکل بر خدا. گفت: چه چیز کار مهم و سخت را آسان تر می نماید ؟ گفت: اعتماد به خدا گفت در زندگی چه چیزی برای بنده بهتر است؟ گفت: عقلی که شکیبایی آن را آراسته باشد. حسین گفت: اگر به بدن خیانت کند؟ گفت: مالی که با سخاوت و وسعت عقل را بیاراید. گفت: اگر او را به خطا وا دارد؟ گفت: مرگ و نیستی برای او از زندگی و بقا بهتر است. راوی گفت: حسین انگشترش را به او داد و گفت: آن را به صد دینار بفروش، و شمشیرش را داد و گفت: آن را به دویست دینار بفروش، و برو که پانصد دینار را برای تو کامل کردم، آن گاه اعرابی چنین سرود: مضطرب بودم اما این اضطراب سر گردانم نکرد- و موجب سستی و هلاکتم نشد چون با شادمانی بسوی آن رسول رفتم که شعر و منطق به سوی من روی آورد پس تو بخشنده و ماه روشن تاریکی شب و عطاء کننده به مردم در موقع درماندگی هستی  پدر تو با این کرامتها رستگار شد سپس اکتفاء کن از اوصافی که گفته شد تو پیش از دیگران به پاکیها رسیدی  در نیکوکاری کسی به تو نمی رسد خداوند با شما درب هدایت را گشود و با شما درههای گمراهی بسته می شود. و این حکایت با الفاظ دیگری نیز آمده و روایت شده: این صحرا نشین بر حسین بن علی سلام کرد، درخواستی داشت و گفت: از جد تو رسول خدا9شنیدم که می فرمود: هرگاه حاجتی داشتید آن را از یکی از چهار نفر درخواست کنید: یا از عربی بزرگوار و شرافت مند، یا مولای کریم و بخشنده؛ یا حامل قرآن؛ یا صاحب چهره ی زیبا و روشن. اما عرب – پس به جدّت شرافت یافتی؛ و اما کرم- پس ا زشما آغاز شد و روشن شماست؛ و اما قرآن ؛ پس در خانه های شما نازل شد؛ و اما چهره ی زیبا و روشن – پس از جدّت رسول خدا شنیدم که می فرمود: هرگاه خواستید مرا ببینید به حسن و حسین بنگرید. آن گاه حسین به او گفت: حاجتت چیست؟ او بر روی زمین حاجتش را نوشت. حسین به او گفت: از پدرم علی (ع) شنیدم که می گفت: قیمت و ارزش هر شخص به اندازه ی کار نیک اوست؛ و از جدم رسول خدا9شنیدم که می فرمود: المعروف به اندازه ی معرفت و شناخت است، پس من از تو درباره ی سه خصلت می پرسم، اگر یکی را جواب دادی، یک سوم آن چه نزد من است از آن تو باشد و اگر از هر سه جواب دادی؛ همه ی آن چه نزد من است از آن تو باشد ، و یک بسته پول برای من آورده شده و تو بدان سزاوارتری . گفت: بپرس، از آن چه به نظرت آید، اگر جواب دادم (که جواب دادم) و گرنه از تو یاد می گیریم، که تو از اهل دانش و شرافت هستی، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم . حسین گفت: کدام عمل ها برتر است؟ گفت: ایمان به خدا، و تصدیق رسول خدا، گفت: چه چيز بنده را از هلاكت و نابودي نجات مي بخشد؟ گفت: اعتماد به خدا، گفت: چه چيز شخص را زينت بخشد؟ دانش همراه با شكيبايي، گفت: اگر آن دانش موجب خطا و لغزش بشود؟ گفت: مالي كه با كرم همراه باشد، گفت: اگر آن نيز موجب خطا و لغزش باشد؟ گفت: فقر و نداري همراه با شكيبايي، گفت: اگر آن هم موجب خطا و لغزش شود؟ گفت: آن گاه صاعقه اي از آسمان نازل شود و او را بسوزاند. آن گاه حسين (ع) خنديد، و بسته ي پولي را به سوي او پرتاب كرد كه در آن هزار دينار بود، و انگشترش را به او عطا كرد كه داراي نگيني به قيمت دويست درهم بود و گفت: اي اعرابي ! طلا را به طلب كارانت بده،و انگشتر را در مخارج زندگي ات مصرف كن، پس اعرابي آن را گرفت و گفت: خداوند داناتر است كه رسالتش را كجا قرار دهد. و روايت ديگري با سند متصل به من رسيده: صحرا نشيني نزد حسين بن علي آمد و به او گفت: اي فرزند رسول خدا! من ضامن ديه ي كامل شده ام ، و از پرداخت آن عاجزم، پيش خودم گفتم كه آن را از بخشنده ترين مردم درخواست كنم ، و بخشنده تر از اهل بيت رسول خدا 9 نيافتم. حسين گفت: اي برادر عرب! سه مسأله از تو مي پرسم، اگر يكي را جواب دادي ، يك سوم آن ديه را به تو عطا مي كنم، و اگر همه را جواب دادي، همه ديه را به تو عطا مي كنم. اعرابي گفت: اي فرزند رسول خدا! آيا مثل تو از مثل مي پرسد در حالي كه تو اهل دانش و شرافتي؟ حسين گفت: آري ، از جدم رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: معروف به اندازه ي معرفت و شناخت است. اعرابي گفت: بپرس از آن چه به نظرت آيد ، اگر جواب دادم (كه جواب دادم) و گرنه ، جواب را از تو مي آموزم، و لا قوه الاّ بالله . حسين گفت: كدام عمل ها برتر است؟ گفت: ايمان به خدا ، گفت: چه چيز از هلاكت و نابودي نجات مي بخشد ؟ گفت: اعتماد به خدا ، گفت: چه چيز زينت مرد است ؟ گفت: دانش همراه با شكيبايي، گفت: اگر او را به لغزش وادارد ؟ گفت: فقر همراه با صبر، گفت: اگر او را به لغزش وادارد؟ گفت: آن گاه صاعقه اي از آسمان نازل شود تا او را بسوزاند. حسين خنديد، و بسته ي پولي را كه در آن هزار دينار بود به او داد، و انگشترش را به او عطا كرد كه بر آن نگيني به قيمت دويست درهم بود، و به او گفت: اي اعرابي! طلا را به طلب كارانت بده، و انگشتر را براي مخارج زندگي ات صرف كن. اعرابي آن را گرفت و حركت كرد در حالي كه مي گفت : خداوند داناتر است كه رسالتش را كجا قرار دهد.

این نوشتار باب هفتم کتاب مقتل الحسین خوارزمی است که ایشان از منابع مختلف نقل نموده


1 – تاريخ مدينه دمشق لابن عساكر ج14- ص120-121 -1566- الحسين بن علي بن ابي طالب (رض) —- المنتخب من ذيل المذيل للطبري : 24-25. ( باختلاف زياده في الفاظ) —- البدايه و النهايه جلد8 ، ص 227-228 سنه احدي وسيتنن من الجهره النبوبه.

2 – المستدرك للحاكم جلد3:ص179-180، كتاب معرفة الصحابه رض، عقيقه الحسين ….

السنن الكبري جلد9:ص304، جماع ابواب العقيقه ، باب العقيقه سنة ، باب ماجاء في التصديق بزنة…

5 – تاريخ بغداد – جلد 1: ص 151-152/3 بزيادة و اختلاف في اللفظ —– تاريخ مدينه دمشق جلد 14:ص 175-176 حرف الطاء —- تاريخ المدينه لابن شبه النميري جلد : 3 ص799.

8 – المصنف لابن ابي شبيه الكوفي جلد7: ص515/22 كتاب الفضائل ، ما جائ في الحسن و الحسين – — صحيح ابن حبان جلد 15: ص427-428 كتاب اخباره عن مناقب الصحابه ، مناقب الحسن و الحسين بخلاف في اللفظ—- اسد الغابه جلد 5: ص130

-مسند  احمد جلد 4: ص 182 مسند المدنيين.—- سنن ابن ماجه جلد1: ص 51/144.—– المستدرك جلد3: ص177 كتاب معرفه        الصحابه ، فضائل الحسين بن علي رض.

9 – التاريخ الكبير للبخاري جلد 8: ص141-415/3536 —- المعجم الكبير للطبراني جلد 3 ص: 23/2586 باب الحاء، حسن بن علي ابي طالب (رضي) — المعجم الكبير للطبراني: جلد 22: ص 274، باب الياء يعلي بن مره العامري .— تاريخ مدينه دمشق جلد 14: ص150 حرف الطاء فارغ حرف العين. —- البدايه و النهايه لا بن كثير جلد 8: ص : 224 سنة احدي و ستين من الهجرة‌، شي من فضائل حسين بن علي بن ابي طالب (رض).

10 –  السنن الكبري للبيهقي جلد1: ص137 جمع ابواب الحدث

  • مناقب اميرالمومنين لمحمدبن سليمان الكوفي جلد 2: ص :241/708

11 – السنن الكبري جلد2:ص232 جماع ابواب لبس المصلي — نظم در رالسمطين : ص 200- المستدرك جلد 3: ص:168 فضائل الحسن بن علي (رضي) — تاريخ بغداد جلد 9: ص96-97/4677 ذكر من اسمه سعيد بنحو السنن —- مسند احمد جلد 2: ص 255و 427و 488و 493 مسند ابي هريره رض. بنحو السنن —- المعجم الكبير جلد 3 :ص31و94/2580و2764 باب الحاء بنحو السنن

—- تاريخ مدينه دمشق جلد 13:ص220-221 حرف الطاء في آباء من اسمه الحسن – الحسن بن علي بن ابي طالب (رضي)

12 – مسند ابي يعلي جلد 3: ص 397/1847 بخلاف يسير في اللقظ

  • صحيح ابن حبان جلد15:ص 421-422 كتاب اخباره (ص) عن مناقب الصحابه….
  • تاريخ مدينه دمشق جلد 14:ص136-137
  • البدايه و النهايه جلد 8:ص225 سنه ستين من الهجرة البنويه

13 – البدايه و النهايه جلد 8: ص227-228 سنه احدي و ستين من الهجره النبويه . فصل في شي من اشعاره التي رويت عنه

  • ترجمه الامام الحسن لابن عساكر : 331-208 ابيته في طلب الفتي و الرزق من الله .

16 – مسند أبي يعلي الموصلي ج12:ص117-118/6750

17 – المعجم الكبير جلد3:ص102/2801، باب الحاء ، مسند الحسين بن علي رض—- ترجمه الامام الحسين (ع) ابن عساكر: 208/188.

18 – ترجمه الامام الحسن (ع) ابن عساكر 121/194، روايت حذيقه بن اليمان الصحابي ….

  • نظم در السمطين للزرندي الحنفي ، ص 207 ذكر مارود في فضل الحسين بن علي
  • ذكر اخبار اصبهان ج2 ص 242 بنحو ترجمه الامام الحسن (ع) ابن عساكر-

20 – المستدرك للحاكم جلد3:ص178، كتاب معرفه الصحابه (رض) ، فضايل الحسين بن علي (رض).

23 – نظم درالسمطين : 208، ذكر ماورد في فضل الحسين بن علي (رض)

  • مجمع الزواند جلي9: ص185، كتاب المناقب ، باب مناقب الحسين بن علي (رض)
  • ترجمه الامام الحسين(ع): جلد 18- ص :19/9 مارود عن أبي هريره في نقل النبي (ص) في فم الحسين —-

24 – ترجمه الامام الحسن لابن عساكر : ص 175/104

  • سبل الهدي و الرشاد للصالحي الشامي جلد 2:ص:32

26 – به هذا المفي ماروي في ينابيع الموده لذوي القربي للقندوزي جلد 2ص211-212

27 – نظم دور السمطين للزرندي الحنفي:197

31 – المعجم الكبير جلد3: ص115/2844، باب الحاء، مسند الحسين بن علي (رض)

  • البدايهه و النهايه جلد8:ص226، سنه احدي و ستين من الهجره النبويه.
  • ترجمه الامام الحسين لابن عساكر:215-217/194و195-196و167