/ بسم الله الرحمن الرحیم
توسل ، استعانه و استغاثه ، توسل به اعمال صالح در شریعت اسلامی
بحث توسل و استعانه و استغاثه یکی از مباحثات و اعتقادات دینی است که گاها گروهی از اهل حدیث و سلفی ها در پیروی از نظریات ابن تیمیه به انکار آن می پردازند جهت تبیین آراء و نظریات حکماء و فلاسفه و فقهاء و متکلمین اسلامی حول بحث توسل به تحریر مقاله ای پرداخته ایم ، عموما بحث توسل را در سه محور تقسیم می نمایند و این مقاله در سه حوزه توسل به اعمال صالح و توسل به اسماء و صفات الهی و توسل به ذوات و یا اشخاص و انفاس یعنی انبیاء و اولیاء الهی و یا ملائکه الله تقسیم می شود برای هر یک از انواع توسل و استعانه بحثی جداگانه خواهیم داشت ،این نوشتار در مورد و جهت توضیح و تبیین توسل به اعمال صالح ارائه می گردد. به نظر می رسد همه علماء اسلامی این نوع توسل و استعانه را جایز دانسته اند به همن جهت صرفا برای توضیح و بیان این نوع توسل به مطالب ذیل اشاره می نمائیم . در حدیثی که در کتاب صحیحین امامین بخاری و مسلم در کتابها و ابواب مختلف اجاره و مزارعه و خیارات و کتاب الادب و باب بدء الخلق و کتاب الرقاق و در تفسیر آیات و غیره نقل نموده اند و شارحین بزرگ این دو کتاب حدیثی به توضیح و بسط آن پرداخته و به آن استناد نموده اند این حدیث است که با سندهای متفاوت در کتابهای حدیثی دیگری نیز از پیامبر گرامی اسلام محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده و عنوان حدیث الغار را به خود گرفته است : حدثنا اسماعیل بن خلیل اخبرنا علی بن مسهر عن عبیدالله بن عمر عن نافع عن ابن عمر رضی الله عنهما ان رسول الله صلی الله علیه و سلم قال بینما ثلاثه نفر ممن کان قبلکم یمشون اذ اصابهم مطر فاووا الی غار فانطبق علیهم فقال بعضهم لبعض انه والله یا هولاء لاینجیکم الا الصدق فلیدع کل رجل منکم بما تعلم انه قد صدق فیه فقال واحد منهم اللهم ان کنت تعلم انه کان لی اجیر عمل لی علی فرق من ازر فذهب و ترکه و انی عمدت الی ذلک الفرق فزرعته فصار من امره انی اشتریت منه بقرا و انه اتانی یطلب اجره فقلت له اعمد الی تلک البقر فانها من ذلک الفرق فساقها فان کنت تعلم انی فعلت ذلمک من خشیتک ففرج عنا فانساخت عنهم الصخره فقال الاخر اللهم ان کنت تعلم کان لی ابوان شیخان کبیران . کنت آتیهما کل لیله بلبن غنم لی فابطات علیهما لیله فجنت و قد رقدا و اهلی و عبالی یتضاغون من الجوع فکنت لا اسقیهم حتی یشرب ابوای فکرهت ان اوقظهما و کرهت ان ادعهما فیستکنا لشربتهما فلم ازل انتظر حتی طلع الفجر فان کنت تعلم انی فعلت ذلک من خشیتک ففرج عنا فانساخت عنهم الصخره حتی نظروا الی السماء فقال الاخر اللهم ان کنت تعلم انه کان لی ابنه عم من احب الناس الی و انی راودتها عن نفسها فابت الا ان آتیهما بماته دینار فطلبتها حتی قدرت فاتیتها بها فدفعتها الیها فامکنتنی من نفسها فلما قعدت بین رجلیها قالت اتق الله و لا نقض الخاتم الا بحقه فقمت و ترکت الماته دینار فان کنت تعلم انی فعلت ذلک من خشیتک ففرج عنا ففرج الله عنهم فخرجوا ./ کتاب بدء الخلق ، حدیث الغار
میبدی و حدیث الغار
جهت معنا و ترجمه فارسی و آشنائی بیشتر با این حدیث به عبارات ذیل در تفسیر این آیه شریفه از مرحوم میبدی اشاره می نماییم : سورة الكهف (18): آية 9 : أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً
مفسران را قولها است در معنى: رقيم- ابن عباس گفت نام آن كوه است كه كهف در وى بود، و هم از ابن عباس روايت كنند بقولى ديگر كه نام آن ديه است كه اصحاب الكهف از آنجا بودند، سعيد جبير گفت نام سگ ايشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است كه نام و صفت ايشان و حليت و قصّه ايشان در آن نوشته يافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفتهاند از سنگ بود، و در خبر آمده كه- رقيم- جماعتى بودند و رسول (ص) ذكر ايشان كرده و قصّه ايشان گفته در آن خبر كه نعمان بشير روايت كند از مصطفى (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پيش كه از خانه بيرون رفتند در طلب روزى از بهر عيال و كسان خويش، در آن صحرا و وادى همىرفتند كه باران در باريدن ايستاد، ايشان از بيم باران در ميان كوه شدند و با غارى نشستند، در آن حال سنگى از بالاى كوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محكم فرو گرفت و مصمت ببست چنانك هيچ روشنايى پيدا نبود، ايشان با يكديگر گفتند كه تا هر يكى از ما كه روزى عملى نيكو كرده است اين ساعت در دعا ياد كند و بدرگاه عزّت شفيع برد مگر اللَّه تعالى بفضل خود بر ما ببخشايد و اين در بسته گشاده گرداند[1].
يكى گفت من روزى مزدوران را بكار داشتم بنيمه روز مردى رسيد با وى شرط كردم كه در باقى روز كار كند نيكو و مزد وى چون ديگر مزدوران يك روزه تمام بدهم، چون وى را مزد ميدادم ديگرى گفت: أ تعطي هذا مثل ما اعطيتنى و لم يعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نيم روزه چندان ميدهى كه ما را بعمل يك روزه؟- گفتم اى عبد اللَّه از مزد تو هيچ نكاستم[2] ترا چه زيان[3] كه مال خود از وى دريغ نداشتم كه نه از آن تو چيزى بكاستم تا ترا ناخوش آيد، مرد خشم گرفت و مزد خويش بجاى بگذاشت و برفت من آن حق وى گوش ميداشتم[4] تا روزى كه بدان گوسالهاى خريدم و مىپروردم و زه ميكرد[5] و جمله از بهر وى ميداشتم، پس از روزگارى باز آمد پير و ضعيف گشته و من او را نمىشناختم، گفت: انّ لى عندك حقّا- مرا بر تو حقّيست، با ياد من آورد تا او را بشناختم، گفتم ديرست تا ترا ميجويم و آنك آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خيره بماند گفت:
افسوس مكن بر من مسكين و حق من بده[6]، گفتم و اللَّه كه افسوس نمىدارم و آن همه حقّ تو است و ملك تو، مرا در آن هيچ حق نه، آن گه گفت بار خدايا اگر ميدانى كه آن از بهر تو كردم[7] تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجة- اين سنگ شكافته گردان و فرجهاى ما را پيدا كن آن ساعت سنگ از هم شكافته گشت چندانك روشنايى بديدند.
ديگرى گفت: بار خدايا دانى كه سال قحط بود و مرا از قوت خود فضلهاى بسر آمد و مردم از قحط و نياز و گرسنگى بمانده، زنى آمد و از من طعام خواست ندادم و نيز در وى طمع كردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگى و بى كامى ديگر باره باز آمد و من هم چنان در وى طمع كردم و بر وى همى پيچيدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوى بردم بر خود بلرزيد و آهى كرد، گفتم چه رسيد ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمين- از خدا مىترسم كه اين چنين كار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنى ناقص عقل بوقت ضرورت و بى كامى از خدا بترسد و من بوقت فراخى و نعمت چون از وى نترسم؟! آن حال در من اثر كرد و برخاستم و او را رها كردم[8] و حقّ وى بشناختم و با وى نيكوئيها كردم، بار خدايا اگر ميدانى كه آن همه از بهر رضاء تو كردم ما را فرج فرست و ازين بند رهايى ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنايى بابشان پيوست.
مردم سوم گفت: بار خدايا دانى كه مرا مادرى و پدرى پير و ضعيف بودند و شكسته و زن داشتم با كودكان خرد و مرا عادت بود كه گوسپند بدوشيدمى و شير نخست بمادر و پدر دادمى آن گه بكودكان، تا روزى كه در صحرا دير بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، كراهيت داشتم كه ايشان را از خواب بيدار كنم، هم چنان بر سر ايشان ايستادم قدح شير بر دست نهاده و آن كودكان گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام كه ايشان از خواب در آمدند و شير بايشان دادم، بار خدايا اگر دانى كه آن براى تو كردم و بآن وجه رضاء تو خواستم اين كار بر ما تمام كن و ازين بند ما را خلاص ده. قال النّعمان بن بشير كانّى اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.[9]
و روزبهان بقلی در مقدمه کتاب شطحیات با این عبارت بر آن سه نفر چنین تحیت و درود می فرستد : ديگر تحيّت حقّ ملطّف بنور مشاهده بر اصحاب كهف و رقيم باد، كه اوّل سهگانه و هفتگانه عالم بودند، و پيشواى گريختگان عشّاق بنىآدم.[10]
شیخ صدوق رحمه الله در حدیث شماره 255 کتاب الخصال نیز در مورد اصحاب الرقیم و این سه نفر و داستان آنان اشاره نموده است و در بسیاری از کتابهای حدیثی و حتی تاریخی در باره حدیث غار مطالبی اشاره گردیده است . اما اینکه عمل صالح دارای چه معنا و مفهومی است به تعریف عمل صالح و بیان بزرگان اشاراتی خواهیم نمود .
توسل و عمل صالح و مبدء آن ، تعریف عمل صالح از دیدگاه امام خمینی ، ملاصدرای شیرازی ، عصار رحمهم الله
علامه عصار اینچنین می فرماید : افعال عباد اعم از حسنات و سيّئآت باقسام زير منقسم است:
اول: اعمال صالحه و افعال حسنه كه تا سدرة المنتهى رفته و در آن مقام توقّف نمايد.
دوم: اعمالى كه تجاوز از سدره ننموده، تا به مراحل عاليه عبور كند و بواسطۀ مددهاى پياپى و افاضه اعدادات ربانى باقى مانده در آخرت و يوم الجزاء اثرش به فاعل افاضه شود.
سوم: اعمال سيّئه و افعال زشت و ناپسند كه بر دوگونه منشعب گردد:
۱. آنكه عالم عناصر را خرق نموده و به مقام سدره رسيده، در آن مقام، محفوظ و باقى ماند، تا روز قيامت كه حق تبارك و تعالى اعمال صالح را از غيرصالح جدا سازد و خبيث را از طيّب بحكم: «لِيَمِيزَ اللّٰهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ…»[11] تميز كند و بعضى از دو صنف مذكور را بر بعضى ديگر قرار دهد.
۲. اعمال زشت و ناپسند كه قابل صعود و خرق عالم عنصرى نبوده و به سماوات تجاوز ننمايد، اينگونه اعمال بزودى و بطور سريع نتيجۀ خود را به فاعل بخشيده، فورا فانى و متلاشى گردد و به عالم حشرونشر و روز جزا منتهى نشود.
اما سرّ فنا و تلاش افعال بر وجه سرعت همان غلبۀ تام احكام كثرت بر احكام وحدت و مقهوريّت احكام وجوب است. در سيطرۀ لوازم امكان و عوارض هيوليات چنانكه علت بقاء در مقام سدره و عدم تجاوز از آن احتجاب احكام وجود است، در خواص كثرت و لوازم عدم همچنين شرط تجاوز عمل بحكم «وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ»[12] ظهور و تراوش عمل است، از جهت الهيّت به قسمى كه باعث و محرك بر ايجاد عمل، اعتقاد به توحيد و اقرار به مجازات در روز جزا بوده باشد.
بعبارت ديگر: هر فعلى كه از جهت الهيّت و اقرار به توحيد ناشى گردد، در مراتب عاليه به مدد روحانى باقى مانده و در آخرت نتيجۀ آن با صور مناسب حال فاعل بدو افاضه شود و هر عملى كه از جهت ربانى ناشى نگردد و جهات نفسانى در ايجادش دخالت يا شركت داشته باشد، بزودى متلاشى گرديده، آثارش محو شود، زيرا استناد به
جهات حافظ اعمال كه وجهۀ الهيه است، نداشته و از احكام وجوب كه مقتضى سرمديت است عارى مىباشد، و اگر بكلّى از جهت وجوب عارى مىبود، بكلّى محو و نابود گرديده و بدون هيچگونه ثمرى معدوم و فانى مىگردد.
ولى چون از شوب وجوب و مزج وحدت خالى نيست، نتيجۀ سريع و فورى آن به فاعل در دار دنيا خواهد رسيد و از جهت همين اشتمال بر وجوب و جهت الهيّت است، كه نتيجۀ سريع مىبخشد و كريمۀ «
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[14] بهمين نكته اشاره دارد، نه اينكه مراد از آيه اين باشد كه، تمام اعمال در آخرت به محاسبه گذارده شود و نتايج اعمال تنها در روز قيامت بظهور آيد، بلكه در اين روز افعال بندگان بطريق ذيل تقسيم شود و جزاء اعمال برحسب حكمت بالغه و ارادۀ ازليّه، ايفاء گردد:
اول، آنكه بكلى متلاشى گرديده و فانى شود و بهمين اضمحلال افعال در كريمۀ «فَكٰانَتْ هَبٰاءً منثورا»[15] اشاره رفته است و سرّ اين فناى عمل، در سابق معلوم شد.
دوم، آنكه عمل قبيح و ناشايست، بواسطۀ علم به توحيد يا به سبب توبه و توجّه عنايت ربّانى تبديل به عمل صالح گرديده و اكسير اعتقاد به توحيد جوهر زشت ذاتى اعمال را تغيير داده، بصورت عمل صالح و كردار نيكش درآورد و اگر عمل ذاتا داراى حسن بوده باشد، بصورت احسن و اصلح درآيد و در اين قسم اعمال است كه، يك دانه خرماى صدقه مانند كوه احد شود، پس معصيت به شكل اطاعت جزا داده شود، مثلا جزاء قاتل و غاصب مانند جزاى محيى و محسن ايفاء شود و اين قسم در كريمۀ «فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ»[16] گوشزد گرديد.
سوم، آنكه حق تعالى بحكمت بالغه نه از روى جزاف از عمل زشت ناپسند و سيّئآت صرفنظر نموده، قلم عفو بر جرائم عباد دركشيده و بر آنان سخت نگيرد.
چهارم، آنكه جزاى اعمال اعم از نيكوبد، سيئه و حسنه به اندازۀ خود عمل داده شود، بدون تغيير يا زياده و نقص و هيچگونه نمو و كسرى.
بعبارتديگر: هر عقل نتيجۀ ذاتى خود را مثلا به مثل فراگيرد. پس هر كس جزاى نفس عمل خويش دريابد، بدون آنكه موجبات نمو مانند شفاعت و غيره در آنها ايجاد
تغيير كند، يا علل كسر و نقصان مانند: عجب و ريا، منّت و اذيّت و غيره از آنها چيزى بكاهد و شايد كريمۀ «اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ثُمَّ لاٰ يُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذىً، لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ[17]» اشاره به اين قسم بوده باشد.
پنجم، افعالى كه ثمرۀ آنها در آخرت تنها كسر سورت عذاب و تخفيف دركات عقاب است.
ششم، جزاى اعمال انبياء و اولياء و كمّل از افراد بشر كه از تمام اقسام فوق خارج، بلكه از جنس جزاء بيرون است؛ زيرا افعال اين گروه بعنوان معاوضه و مقابله ايجاد نگرديده و داخل در زمرۀ افعال اجردار محسوب نشود. [18] بالجمله نتايج اعمال انبياء و اولياء را جز حضرت ذات و اصحاب وصول و شهود، ديگرى نتواند درك نمود و سرّ مطلب آن است كه، افعال بندگان خاص الهى به آنان منسوب نبوده و نسبت فعل به ايشان كاملا بطريق مجاز است، برخلاف افعال ديگران كه نسبت فعل به آنان در نظر خودشان حقيقى و فاعليّت خويش را در حين ايجاد به حقيقتى مىپندارند. [19]
و امام خمینی رحمه الله علیه می فرماید : جهت دوم اين است كه عقل، عملى باشد؛ يعنى جوارح و اعضا، اعمال صالحه انجام دهد، اعمالى كه مناسب وجود انسانى باشد و در حقيقت، قوا و جوارح، طهارت حاصل نمايد با عملهايى كه مناسب مقام انسانيت بوده و باعث كدورات و ظلمات و احتجابات نباشد. و اعمال جوارح و قوا اعمالى باشد كه سازگار با روح و نفس انسانى باشد؛ چون عمل صالح همانند دواى صالح است، چنانكه دواى صالح همان دوايى است كه با مزاج سازگار باشد، عمل صالح نيز عملى است كه با روح انسان سازگار است.
خداوند متعال فرمود: «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً»[20] به گمان حقير، وجه و علت مفرد آورده شدن عمل صالح آن است كه غير از عمل واحد كه عبارت از عمل للّٰه باشد عملى سازگار مقام انسانى نيست، چنانكه آيۀ شريفۀ «إِنَّمٰا أَعِظُكُمْ بِوٰاحِدَةٍ»[21] شاهد آن است، و چنانكه حضرت امير عليه السلام در دعاى كميل اين معنى را مىفرمايد:
/ «حتى تكون أعمالي و أورادي كلها وردا واحدا»[22] كه با ورد واحد باشد، پس اگر انسان در كثرت باشد، در عمل صالح نيست؛ چون اوراد متعدد، با انسان ناسازگار است. ما فعلاً در كثرت واقع هستيم و حتى عبادتمان آلوده به هواهاى كثيرى است، هواى املاك داريم، هواى تعيّن و تشخّص داريم، هواى تقدم داريم، هواى زن و بچه داريم، بعضى از ما به هواى استراحت وارد شغل روحانيت شدهايم و بعضى هم به هواى تقدم بر ديگران اين را انتخاب نموده و بعضى براى فريب دادن بيچارگانى از عوام، دامى از اظهار تقدس گسترانيدهايم. [23] و بالجمله: هواهاى متعدد داريم، وردهاى مختلف داريم، ورد صحت بدن داريم، ورد شكم داريم، ورد جمع مريد داريم، ورد جاه و دولت و مال و منال داريم، ورد فرش و مسند و قالى داريم، ورد خانه و لانه و آشيانه داريم، ورد صدر مجلس و اطاعت مردم داريم و ورد نفوذ كلمه و استعلا داريم. اين اوراد مختلف و هواهاى متعدد، سازگار با انسان نيست، بلكه انسان را از سعادت بازمىدارد. آنچه با انسان سازگار است، عمل صالح است و آن هم واحد است. هواى ما هم متعدد است؛ چشم يك هوايى دارد، ذائقه هواى ديگرى دارد، گوش هواى ديگرى دارد، زبان با هواى ديگر است، شكم هواى ديگرى دارد، حسد هواى ديگرى دارد، طمع با هواى ديگر است، خيال و وهم هواهاى ديگرى دارند، امان از اين اوراد و هواها! اگر كسى با عمل توانست اين قيود را بشكند و عملها را به عمل صالح واحد برگرداند و اوراد را به ورد واحد ارجاع دهد، «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً»،[24] خدا مىفرمايد: اين عامل به عمل صالح را به زندگى طيّب و طاهر زنده مىكنيم، نه اينكه گمان كنى چنين كسى در اين عالم در زندگى طيّب و طاهر نيست، بلكه اگر عامل صلاح شد در اين عالم، زندگى طيّب و طاهر پيدا مىكند. بعضى گمان مىكنند كسى كه در كنارى نشسته ولى براى علايق اين دنيا مثل زر و زيور بىتابى مىكند، مانند آن كسى است كه اينها در نظرش مثل سنگ و سنگريزه است؛ اين گمان باطل است؛ چون چنين شخصى نظرش بلندتر از اينهاست و او براى رضاى خدا قيمت قائل است و كسى كه براى زر و زيور قيمت قائل شد، چيزهاى پر قيمت در نظرش از قيمت مىافتد. [25] و عمل صالح هم داشته باشد؛ يعنى اعمال او شايسته و صالح به مقام انسانيت باشد [26]
ملاصدرای شیراتزی رحمه الله تعالی می فرماید : فصل سوم در بيان اين نكته است كه مبدأ اعمال صالح در انسان، عشق او به بارى تعالى و شوق لقا و ديدار اوست. و اين عشق و محبّت، اگرچه فراگير است و در همۀ موجودات، حتى نباتات و جمادات سريان دارد، ولى در بعضى بتوسّط بعضى ديگر است؛ مثلا جماد طالب حق است، لكن بتوسّط طلب نبات، يعنى نخست به سوى روئيدن حركت مىكند، و نبات بتوسّط حيوان، و حيوان بتوسّط انسان، و انسان ناقص هم به سوى انسان كامل حركت مىكند، و همچنين الأكمل فالأكمل تا برسد به طلب غايت قصوى و مقصد اعلى، يعنى حقّ تعالى. خاطر نشان مىسازد كه عمل صالح عملى است كه مقصود از آن حق اوّل باشد، نه چيزى ديگر؛ كه هر حركتى و عبادتى كه باعث آن عشق به خدا و شوق ديدار او نباشد ناقص است و انسان را به غايت حقيقى نمىرساند. [27]
[1] – نسخه ج: بگشايد.
[2] – نسخه الف: كم نكردم.
[3] – نسخه الف: ترا هيچ زيان.
[4] – گوش داشتن محافظت كردن.
[5] – زه مىكرد مىزائيد.
[6] – نسخه ج: گفت بمن افسوس ميدارى حق من بمن ده و افسوس مدار.
[7] – نسخه ج: از بهر آن كردم تا رضاء تو باشد.
[8] – نسخه ج: و او را از آن بند و رنج رها كردم.
[9] ابو الفضل رشيد الدين ميبدى، كشف الأسرار و عدة الأبرار، 10جلد، انتشارات امير كبير – تهران، چاپ: پنجم، 1371 این مطالب از جلد 5و صفحات 643 نقل گردید
[10] روزبهان بقلى شيرازى، شرح شطحيات، 1جلد، انتشارات طهورى – تهران، چاپ: سوم، 1374.مقدمه صفحه 10
[11] سوره أنفال، آيۀ ۳۷.
[12] سوره فاطر، آيۀ ۱۰.
[13] عصار، محمد کاظم، تفسير قرآن كريم (عصار) (مجموعه آثار عصار)، صفحه: ۵۵۳، امير کبير، تهران – ایران، 1376 ه.ش.
[14] سوره زلزله، آيات ۷ و ۸.
[15] سوره واقعه، آيۀ ۶.
[16] سورۀ فرقان، آيۀ ۷۰.
[17] سورۀ بقره، آيۀ ۲۶۲.
[18] عصار، محمد کاظم، تفسير قرآن كريم (عصار) (مجموعه آثار عصار)، صفحه: ۵۵۴، امير کبير، تهران – ایران، 1376 ه.ش.
[19] عصار، محمد کاظم، تفسير قرآن كريم (عصار) (مجموعه آثار عصار)، صفحه: ۵۵۵، امير کبير، تهران – ایران، 1376 ه.ش.
[20] – نحل (١٦):٩٧.
[21] – سبأ (٣٤):٤٦.
[23] خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، جلد: ۳، صفحه: ۴۶۴، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، تهران – ایران، 1381 ه.ش.
[24] – نحل (١٦):٩٧.
[25] خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، جلد: ۳، صفحه: ۴۶۵، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، تهران – ایران، 1381 ه.ش.
[26] خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، جلد: ۳، صفحه: ۴۶۹، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، تهران – ایران، 1381 ه.ش.
[27] صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، کسر أصنام الجاهلیة، صفحه: ۶۷، بنياد حکمت اسلامی صدرا، تهران – ایران، 1381 ه.ش.
