/            بسم الله الرحمن الرحیم

توسل ، استعانه و استغاثه ، توسل به اعمال صالح در شریعت اسلامی

بحث توسل و استعانه و استغاثه یکی از مباحثات و اعتقادات دینی است که گاها گروهی از اهل حدیث و سلفی ها در پیروی از نظریات ابن تیمیه به انکار آن می پردازند جهت تبیین آراء و نظریات حکماء و فلاسفه و فقهاء و متکلمین اسلامی حول بحث توسل به تحریر مقاله ای پرداخته ایم ، عموما بحث توسل را در سه محور تقسیم می نمایند و این مقاله در سه حوزه توسل به اعمال صالح و توسل به اسماء و صفات الهی و توسل به ذوات و یا اشخاص و انفاس یعنی انبیاء و اولیاء الهی و یا ملائکه الله تقسیم می شود برای هر یک از انواع توسل و استعانه بحثی جداگانه خواهیم داشت ،این نوشتار در مورد و جهت توضیح و تبیین توسل به اعمال صالح ارائه می گردد. به نظر می رسد همه علماء اسلامی این نوع توسل و استعانه را جایز دانسته اند به همن جهت صرفا برای توضیح و بیان این نوع توسل به مطالب ذیل اشاره می نمائیم . در حدیثی که در کتاب صحیحین امامین بخاری و مسلم در کتابها و ابواب مختلف اجاره و مزارعه و خیارات و کتاب الادب و باب بدء الخلق و کتاب الرقاق و در تفسیر آیات و غیره نقل نموده اند و شارحین بزرگ این دو کتاب حدیثی به توضیح و بسط آن پرداخته و به آن استناد نموده اند  این حدیث است که با سندهای متفاوت در کتابهای حدیثی دیگری نیز از پیامبر گرامی اسلام محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده و عنوان حدیث الغار را به خود گرفته است : حدثنا اسماعیل بن خلیل اخبرنا علی بن مسهر عن عبیدالله بن عمر عن نافع عن ابن عمر رضی الله عنهما ان رسول الله صلی الله علیه و سلم قال بینما ثلاثه نفر ممن کان قبلکم یمشون اذ اصابهم مطر فاووا الی غار فانطبق علیهم فقال بعضهم لبعض انه والله یا هولاء لاینجیکم الا الصدق فلیدع کل رجل منکم بما تعلم انه قد صدق فیه فقال واحد منهم اللهم ان کنت تعلم انه کان لی اجیر عمل لی علی فرق من ازر فذهب و ترکه و انی عمدت الی ذلک الفرق فزرعته فصار من امره انی اشتریت منه بقرا و انه اتانی یطلب اجره فقلت له اعمد الی تلک البقر فانها من ذلک الفرق فساقها فان کنت تعلم انی فعلت ذلمک من خشیتک ففرج عنا فانساخت عنهم الصخره فقال الاخر اللهم ان کنت تعلم کان لی ابوان شیخان کبیران . کنت آتیهما کل لیله بلبن غنم لی فابطات علیهما لیله فجنت و قد رقدا و اهلی و عبالی یتضاغون من الجوع فکنت لا اسقیهم حتی یشرب ابوای فکرهت ان اوقظهما و کرهت ان ادعهما فیستکنا لشربتهما فلم ازل انتظر حتی طلع الفجر فان کنت تعلم انی فعلت ذلک من خشیتک ففرج عنا فانساخت عنهم الصخره حتی نظروا الی السماء فقال الاخر اللهم ان کنت تعلم انه کان لی ابنه عم من احب الناس الی و انی راودتها عن نفسها فابت الا ان آتیهما بماته دینار فطلبتها حتی قدرت فاتیتها بها فدفعتها الیها فامکنتنی من نفسها فلما قعدت بین رجلیها قالت اتق الله و لا نقض الخاتم الا بحقه فقمت و ترکت الماته دینار فان کنت تعلم انی فعلت ذلک من خشیتک ففرج عنا ففرج الله عنهم فخرجوا ./ کتاب بدء الخلق ، حدیث الغار   

میبدی و حدیث الغار

جهت معنا و ترجمه فارسی و آشنائی بیشتر با این حدیث به عبارات ذیل در تفسیر این آیه شریفه از مرحوم میبدی اشاره می نماییم : سوره الکهف (۱۸): آیه ۹ : أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ‏ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً

مفسران را قولها است در معنى: رقیم- ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وى بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولى دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه‏ ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفته‏اند از سنگ بود، و در خبر آمده که- رقیم- جماعتى بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفى (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزى از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادى همى‏رفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غارى نشستند، در آن حال سنگى از بالاى کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایى پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکى از ما که روزى عملى نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالى بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند[۱].

یکى گفت من روزى مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردى رسید با وى شرط کردم که در باقى روز کار کند نیکو و مزد وى چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم، چون وى را مزد میدادم دیگرى گفت: أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنى و لم یعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نیم روزه چندان میدهى که ما را بعمل یک روزه؟- گفتم اى عبد اللَّه از مزد تو هیچ نکاستم‏[۲] ترا چه زیان‏[۳] که مال خود از وى دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزى بکاستم تا ترا ناخوش آید، مرد خشم گرفت و مزد خویش بجاى بگذاشت و برفت من آن حق وى گوش میداشتم‏[۴] تا روزى که بدان گوساله‏اى خریدم و مى‏پروردم و زه میکرد[۵] و جمله از بهر وى میداشتم، پس از روزگارى باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمى‏شناختم، گفت: انّ لى عندک حقّا- مرا بر تو حقّیست، با یاد من آورد تا او را بشناختم، گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خیره بماند گفت:

افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده‏[۶]، گفتم و اللَّه که افسوس نمى‏دارم و آن همه حقّ تو است و ملک تو، مرا در آن هیچ حق نه، آن گه گفت بار خدایا اگر میدانى که آن از بهر تو کردم‏[۷] تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجه- این سنگ شکافته گردان و فرجه‏اى ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایى بدیدند.

دیگرى گفت: بار خدایا دانى که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله‏اى بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگى بمانده، زنى آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وى طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگى و بى کامى دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وى طمع کردم و بر وى همى‏ پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوى بردم بر خود بلرزید و آهى کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین- از خدا مى‏ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنى ناقص عقل بوقت ضرورت و بى کامى از خدا بترسد و من بوقت فراخى و نعمت چون از وى نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم‏[۸] و حقّ وى بشناختم و با وى نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانى که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایى ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایى بابشان پیوست.

مردم سوم گفت: بار خدایا دانى که مرا مادرى و پدرى پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمى و شیر نخست بمادر و پدر دادمى آن گه بکودکان، تا روزى که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم، هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان‏ گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم، بار خدایا اگر دانى که آن براى تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده. قال النّعمان بن بشیر کانّى اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.[۹]

و روزبهان بقلی در مقدمه کتاب شطحیات با این عبارت بر آن سه نفر چنین تحیت و درود می فرستد : دیگر تحیّت حقّ ملطّف بنور مشاهده بر اصحاب کهف و رقیم‏ باد، که اوّل سه‏گانه و هفت‏گانه عالم بودند، و پیشواى گریختگان عشّاق بنى‏آدم.[۱۰]

شیخ صدوق رحمه الله در حدیث شماره ۲۵۵ کتاب الخصال نیز در مورد اصحاب الرقیم و این سه نفر و داستان آنان اشاره نموده است و در بسیاری از کتابهای حدیثی و حتی تاریخی در باره حدیث غار مطالبی اشاره گردیده است . اما اینکه عمل صالح دارای چه معنا و مفهومی  است به تعریف عمل صالح و بیان بزرگان اشاراتی خواهیم نمود .

توسل و عمل صالح و مبدء آن  ، تعریف عمل صالح از دیدگاه امام خمینی ، ملاصدرای شیرازی ، عصار رحمهم الله

علامه عصار اینچنین می فرماید : افعال عباد اعم از حسنات و سیّئآت باقسام زیر منقسم است:

اول: اعمال صالحه و افعال حسنه که تا سدره المنتهى رفته و در آن مقام توقّف نماید.

دوم: اعمالى که تجاوز از سدره ننموده، تا به مراحل عالیه عبور کند و بواسطۀ مددهاى پیاپى و افاضه اعدادات ربانى باقى مانده در آخرت و یوم الجزاء اثرش به فاعل افاضه شود.

سوم: اعمال سیّئه و افعال زشت و ناپسند که بر دوگونه منشعب گردد:

۱. آنکه عالم عناصر را خرق نموده و به مقام سدره رسیده، در آن مقام، محفوظ و باقى ماند، تا روز قیامت که حق تبارک و تعالى اعمال صالح را از غیرصالح جدا سازد و خبیث را از طیّب بحکم: «لِیَمِیزَ اللّٰهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ…»[۱۱] تمیز کند و بعضى از دو صنف مذکور را بر بعضى دیگر قرار دهد.

۲. اعمال زشت و ناپسند که قابل صعود و خرق عالم عنصرى نبوده و به سماوات تجاوز ننماید، اینگونه اعمال بزودى و بطور سریع نتیجۀ خود را به فاعل بخشیده، فورا فانى و متلاشى گردد و به عالم حشرونشر و روز جزا منتهى نشود.

اما سرّ فنا و تلاش افعال بر وجه سرعت همان غلبۀ تام احکام کثرت بر احکام وحدت و مقهوریّت احکام وجوب است. در سیطرۀ لوازم امکان و عوارض هیولیات چنانکه علت بقاء در مقام سدره و عدم تجاوز از آن احتجاب احکام وجود است، در خواص کثرت و لوازم عدم همچنین شرط تجاوز عمل بحکم «وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ»[۱۲] ظهور و تراوش عمل است، از جهت الهیّت به قسمى که باعث و محرک بر ایجاد عمل، اعتقاد به توحید و اقرار به مجازات در روز جزا بوده باشد.

بعبارت دیگر: هر فعلى که از جهت الهیّت و اقرار به توحید ناشى گردد، در مراتب عالیه به مدد روحانى باقى مانده و در آخرت نتیجۀ آن با صور مناسب حال فاعل بدو افاضه شود و هر عملى که از جهت ربانى ناشى نگردد و جهات نفسانى در ایجادش دخالت یا شرکت داشته باشد، بزودى متلاشى گردیده، آثارش محو شود، زیرا استناد به

جهات حافظ اعمال که وجهۀ الهیه است، نداشته و از احکام وجوب که مقتضى سرمدیت است عارى مى‌باشد، و اگر بکلّى از جهت وجوب عارى مى‌بود، بکلّى محو و نابود گردیده و بدون هیچگونه ثمرى معدوم و فانى مى‌گردد.

ولى چون از شوب وجوب و مزج وحدت خالى نیست، نتیجۀ سریع و فورى آن به فاعل در دار دنیا خواهد رسید و از جهت همین اشتمال بر وجوب و جهت الهیّت است، که نتیجۀ سریع مى‌بخشد و کریمۀ «

[۱۳]

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ»[۱۴] بهمین نکته اشاره دارد، نه اینکه مراد از آیه این باشد که، تمام اعمال در آخرت به محاسبه گذارده شود و نتایج اعمال تنها در روز قیامت بظهور آید، بلکه در این روز افعال بندگان بطریق ذیل تقسیم شود و جزاء اعمال برحسب حکمت بالغه و ارادۀ ازلیّه، ایفاء گردد:

اول، آنکه بکلى متلاشى گردیده و فانى شود و بهمین اضمحلال افعال در کریمۀ «فَکٰانَتْ هَبٰاءً منثورا»[۱۵] اشاره رفته است و سرّ این فناى عمل، در سابق معلوم شد.

دوم، آنکه عمل قبیح و ناشایست، بواسطۀ علم به توحید یا به سبب توبه و توجّه عنایت ربّانى تبدیل به عمل صالح گردیده و اکسیر اعتقاد به توحید جوهر زشت ذاتى اعمال را تغییر داده، بصورت عمل صالح و کردار نیکش درآورد و اگر عمل ذاتا داراى حسن بوده باشد، بصورت احسن و اصلح درآید و در این قسم اعمال است که، یک دانه خرماى صدقه مانند کوه احد شود، پس معصیت به شکل اطاعت جزا داده شود، مثلا جزاء قاتل و غاصب مانند جزاى محیى و محسن ایفاء شود و این قسم در کریمۀ «فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ»[۱۶] گوشزد گردید.

سوم، آنکه حق تعالى بحکمت بالغه نه از روى جزاف از عمل زشت ناپسند و سیّئآت صرف‌نظر نموده، قلم عفو بر جرائم عباد درکشیده و بر آنان سخت نگیرد.

چهارم، آنکه جزاى اعمال اعم از نیک‌وبد، سیئه و حسنه به اندازۀ خود عمل داده شود، بدون تغییر یا زیاده و نقص و هیچگونه نمو و کسرى.

بعبارت‌دیگر: هر عقل نتیجۀ ذاتى خود را مثلا به مثل فراگیرد. پس هر کس جزاى نفس عمل خویش دریابد، بدون آنکه موجبات نمو مانند شفاعت و غیره در آنها ایجاد

تغییر کند، یا علل کسر و نقصان مانند: عجب و ریا، منّت و اذیّت و غیره از آنها چیزى بکاهد و شاید کریمۀ «اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ثُمَّ لاٰ یُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذىً، لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ[۱۷]» اشاره به این قسم بوده باشد.

پنجم، افعالى که ثمرۀ آنها در آخرت تنها کسر سورت عذاب و تخفیف درکات عقاب است.

ششم، جزاى اعمال انبیاء و اولیاء و کمّل از افراد بشر که از تمام اقسام فوق خارج، بلکه از جنس جزاء بیرون است؛ زیرا افعال این گروه بعنوان معاوضه و مقابله ایجاد نگردیده و داخل در زمرۀ افعال اجردار محسوب نشود. [۱۸] بالجمله نتایج اعمال انبیاء و اولیاء را جز حضرت ذات و اصحاب وصول و شهود، دیگرى نتواند درک نمود و سرّ مطلب آن است که، افعال بندگان خاص الهى به آنان منسوب نبوده و نسبت فعل به ایشان کاملا بطریق مجاز است، برخلاف افعال دیگران که نسبت فعل به آنان در نظر خودشان حقیقى و فاعلیّت خویش را در حین ایجاد به حقیقتى مى‌پندارند. [۱۹]

و امام خمینی رحمه الله علیه می فرماید : جهت دوم این است که عقل، عملى باشد؛ یعنى جوارح و اعضا، اعمال صالحه انجام دهد، اعمالى که مناسب وجود انسانى باشد و در حقیقت، قوا و جوارح، طهارت حاصل نماید با عملهایى که مناسب مقام انسانیت بوده و باعث کدورات و ظلمات و احتجابات نباشد. و اعمال جوارح و قوا اعمالى باشد که سازگار با روح و نفس انسانى باشد؛ چون عمل صالح همانند دواى صالح است، چنانکه دواى صالح همان دوایى است که با مزاج سازگار باشد، عمل صالح نیز عملى است که با روح انسان سازگار است.

خداوند متعال فرمود: «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیٰاهً طَیِّبَهً»[۲۰] به گمان حقیر، وجه و علت مفرد آورده شدن عمل صالح آن است که غیر از عمل واحد که عبارت از عمل للّٰه باشد عملى سازگار مقام انسانى نیست، چنانکه آیۀ شریفۀ «إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَهٍ»[۲۱] شاهد آن است، و چنانکه حضرت امیر علیه السلام در دعاى کمیل این معنى را مى‌فرماید:

/ «حتى تکون أعمالی و أورادی کلها وردا واحدا»[۲۲] که با ورد واحد باشد، پس اگر انسان در کثرت باشد، در عمل صالح نیست؛ چون اوراد متعدد، با انسان ناسازگار است. ما فعلاً در کثرت واقع هستیم و حتى عبادتمان آلوده به هواهاى کثیرى است، هواى املاک داریم، هواى تعیّن و تشخّص داریم، هواى تقدم داریم، هواى زن و بچه داریم، بعضى از ما به هواى استراحت وارد شغل روحانیت شده‌ایم و بعضى هم به هواى تقدم بر دیگران این را انتخاب نموده و بعضى براى فریب دادن بیچارگانى از عوام، دامى از اظهار تقدس گسترانیده‌ایم. [۲۳] و بالجمله: هواهاى متعدد داریم، وردهاى مختلف داریم، ورد صحت بدن داریم، ورد شکم داریم، ورد جمع مرید داریم، ورد جاه و دولت و مال و منال داریم، ورد فرش و مسند و قالى داریم، ورد خانه و لانه و آشیانه داریم، ورد صدر مجلس و اطاعت مردم داریم و ورد نفوذ کلمه و استعلا داریم. این اوراد مختلف و هواهاى متعدد، سازگار با انسان نیست، بلکه انسان را از سعادت بازمى‌دارد. آنچه با انسان سازگار است، عمل صالح است و آن هم واحد است. هواى ما هم متعدد است؛ چشم یک هوایى دارد، ذائقه هواى دیگرى دارد، گوش هواى دیگرى دارد، زبان با هواى دیگر است، شکم هواى دیگرى دارد، حسد هواى دیگرى دارد، طمع با هواى دیگر است، خیال و وهم هواهاى دیگرى دارند، امان از این اوراد و هواها! اگر کسى با عمل توانست این قیود را بشکند و عملها را به عمل صالح واحد برگرداند و اوراد را به ورد واحد ارجاع دهد، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیٰاهً طَیِّبَهً»،[۲۴] خدا مى‌فرماید: این عامل به عمل صالح را به زندگى طیّب و طاهر زنده مى‌کنیم، نه اینکه گمان کنى چنین کسى در این عالم در زندگى طیّب و طاهر نیست، بلکه اگر عامل صلاح شد در این عالم، زندگى طیّب و طاهر پیدا مى‌کند. بعضى گمان مى‌کنند کسى که در کنارى نشسته ولى براى علایق این دنیا مثل زر و زیور بى‌تابى مى‌کند، مانند آن کسى است که اینها در نظرش مثل سنگ و سنگ‌ریزه است؛ این گمان باطل است؛ چون چنین شخصى نظرش بلندتر از اینهاست و او براى رضاى خدا قیمت قائل است و کسى که براى زر و زیور قیمت قائل شد، چیزهاى پر قیمت در نظرش از قیمت مى‌افتد. [۲۵] و عمل صالح هم داشته باشد؛ یعنى اعمال او شایسته و صالح به مقام انسانیت باشد [۲۶]

ملاصدرای شیراتزی رحمه الله تعالی می فرماید : فصل سوم در بیان این نکته است که مبدأ اعمال صالح در انسان، عشق او به بارى تعالى و شوق لقا و دیدار اوست. و این عشق و محبّت، اگرچه فراگیر است و در همۀ موجودات، حتى نباتات و جمادات سریان دارد، ولى در بعضى بتوسّط بعضى دیگر است؛ مثلا جماد طالب حق است، لکن بتوسّط طلب نبات، یعنى نخست به سوى روئیدن حرکت مى‌کند، و نبات بتوسّط حیوان، و حیوان بتوسّط انسان، و انسان ناقص هم به سوى انسان کامل حرکت مى‌کند، و همچنین الأکمل فالأکمل تا برسد به طلب غایت قصوى و مقصد اعلى، یعنى حقّ تعالى. خاطر نشان مى‌سازد که عمل صالح عملى است که مقصود از آن حق اوّل باشد، نه چیزى دیگر؛ که هر حرکتى و عبادتى که باعث آن عشق به خدا و شوق دیدار او نباشد ناقص است و انسان را به غایت حقیقى نمى‌رساند. [۲۷]


[۱] – نسخه ج: بگشاید.

[۲] – نسخه الف: کم نکردم.

[۳] – نسخه الف: ترا هیچ زیان.

[۴] – گوش داشتن محافظت کردن.

[۵] – زه مى‏کرد مى‏زائید.

[۶] – نسخه ج: گفت بمن افسوس میدارى حق من بمن ده و افسوس مدار.

[۷] – نسخه ج: از بهر آن کردم تا رضاء تو باشد.

[۸] – نسخه ج: و او را از آن بند و رنج رها کردم.

[۹] ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار، ۱۰جلد، انتشارات امیر کبیر – تهران، چاپ: پنجم، ۱۳۷۱  این مطالب از جلد ۵و صفحات ۶۴۳ نقل گردید

[۱۰] روزبهان بقلى شیرازى، شرح شطحیات، ۱جلد، انتشارات طهورى – تهران، چاپ: سوم، ۱۳۷۴٫مقدمه صفحه ۱۰

[۱۱]  سوره أنفال، آیۀ ۳۷.

[۱۲]  سوره فاطر، آیۀ ۱۰.

[۱۳] عصار، محمد کاظم، تفسیر قرآن کریم (عصار) (مجموعه آثار عصار)، صفحه: ۵۵۳، امیر کبیر، تهران – ایران، ۱۳۷۶ ه.ش.

[۱۴]  سوره زلزله، آیات ۷ و ۸.

[۱۵]  سوره واقعه، آیۀ ۶.

[۱۶]  سورۀ فرقان، آیۀ ۷۰.

[۱۷]  سورۀ بقره، آیۀ ۲۶۲.

[۱۸] عصار، محمد کاظم، تفسیر قرآن کریم (عصار) (مجموعه آثار عصار)، صفحه: ۵۵۴، امیر کبیر، تهران – ایران، ۱۳۷۶ ه.ش.

[۱۹] عصار، محمد کاظم، تفسیر قرآن کریم (عصار) (مجموعه آثار عصار)، صفحه: ۵۵۵، امیر کبیر، تهران – ایران، ۱۳۷۶ ه.ش.

[۲۰]  – نحل (١۶):٩٧.

[۲۱]  – سبأ (٣۴):۴۶.

[۲۳] خ‍م‍ی‍ن‍ی‌، روح الله، رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، جلد: ۳، صفحه: ۴۶۴، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، تهران – ایران، ۱۳۸۱ ه.ش.

[۲۴]  – نحل (١۶):٩٧.

[۲۵] خ‍م‍ی‍ن‍ی‌، روح الله، رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، جلد: ۳، صفحه: ۴۶۵، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، تهران – ایران، ۱۳۸۱ ه.ش.

[۲۶] خ‍م‍ی‍ن‍ی‌، روح الله، رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، جلد: ۳، صفحه: ۴۶۹، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، تهران – ایران، ۱۳۸۱ ه.ش.

[۲۷] صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، کسر أصنام الجاهلیه، صفحه: ۶۷، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، تهران – ایران، ۱۳۸۱ ه.ش.